Wednesday, January 30, 2008

'فریاد شادی' مردم کرد

چهارمين فيلم سينمايی بهمن قبادی فيلمساز ايرانی مانند سه فيلم پيشين او به درد و رنج مردم کرد می پردازد و باز مانند سه فيلم قبلی، نه به کردهای يک کشور بلکه به سرگذشت مردم اقليمی يگانه و بزرگتر به نام "کردستان" نظر دارد.
فيلم در روستايی در کردستان ايران شروع می شود. کاکو کردی سرزنده و ساده دل است که از کار رانندگی اتوبوس روزگار می گذراند، اما به هنر موسيقی، به ويژه موسيقی سنتی مردم خود علاقه ای وافر دارد. او در گير و دار يک معرکه جنگ خروس با تلفن همراه (موبايل) پيامی از "استاد مامو" دريافت می کند.

استاد مامو موسيقی دان يا نوازنده ای سالخورده است که همه کردهای هنردوست، مانند کاکو او را بزرگترين استاد زنده موسيقی کردی می دانند و برايش احترامی بی حد قائل هستند. او طبعا به خاطر سياست های هنری رايج در جمهوری اسلامی از زندگی فعال هنری باز مانده است.

در عراق رژيم صدام حسين سقوط کرده است. کردهای کشور پس از تحمل دهها سال اسارت و بی‌داد، سرانجام در مناطق خود به آزادی دست يافته اند و پس از ۳۷ سال اختناق بيرحمانه توانسته اند با هويت قومی خود يگانه شوند. اين رويداد تاريخی نه تنها برای کردهای عراق بلکه برای تمام کردهای منطقه که در کشورهای عراق و ايران و ترکيه و سوريه پراکنده هستند، خبری فرخنده است.

موسيقی: عنصری از هويت فرهنگی

استاد مامو که کردی اصيل و غيرتمند است، قصد دارد به گونه ای شايسته و ماندگار همبستگی خود را با کردهای عراق ابراز کند؛ پس تصميم می گيرد با اهدای موسيقی خود سهم خود را در شکوفايی فرهنگ کرد ادا کند.

استاد مامو که از شوق آزادی کردهای عراق سر از پا نمی شناسد، در واپسين روزهای زندگی آرزويی جز اين ندارد که برای هم تباران خود در آن سوی مرزهای ايران کنسرتی اجرا کند که "فرياد آزادی خلق" باشد.

اين آرزو وجود استاد مامو را فرا می گيرد و او پس از تلاش و تقلای فراوان موفق می شود هم از مقامات ايران اجازه سفر به عراق را بگيرد و هم از کردهای عراق اجازه برگزاری کنسرت را در يکی از شهرهای بزرگ آن ديار.




استاد مامو ده پسر دارد که هر يک از آنها نوازنده سازی سنتی است. استاد مامو که هم حيثيت و اعتبار بسيار دارد و هم نفوذ کلامی قوی، فرزندان خود را قانع می کند که با او به اين سفر پرمخاطره بروند. مامو و فرزندانش در اتوبوس کاکو جای می گيرند و از کردستان ايران به سوی مرز عراق راه می افتند.

با آغاز مسافرت گروه نوازندگان در دل طبيعت سرشار و پرتنوع کردستان، شالوده يک "فيلم جاده ای" کمابيش پرماجرا قوام می گيرد که با شور و شادی و اميد شروع می شود، اما در هر قدم به یأس و اندوه و شکست نزديک تر می شود.

استاد مامو که می داند کنسرت او بدون صدای زن جلوه و رونقی نخواهد داشت، به سراغ خواننده ای قديمی به نام هشو می رود که "صدای آسمانی" او زبانزد همگان است. (با بازی هديه تهرانی که به رغم گريم همچنان جوان و گيراست!)

خانم خواننده در روستايی کمابيش "رؤيايی" مسکن دارد که انبوهی از زنان زيبارو با حرکات دلفريب و جامه های رنگين آن را تسخير کرده اند. جاگيری پيکرها و ميزانسن صحنه يادآور نمايش های آيينی بهرام بيضايی در سينما و تئاتر است.

با وجود مقاومت فراوان زن خواننده، استاد مامو سرانجام موفق می شود او را نيز از کنج نوميدی و انزوا بيرون بکشد و با گروه خود همراه کند. و اين البته در ايران امروز آغاز گرفتاری است. زنی تنها در ميان يک دوجين مرد غريبه به عراق سفر می کند آن هم برای آواز خوانی!

وحشت سرگردانی

استاد مامو پيوسته با موجی از خيال يا "تجلی" روبروست که به گونه ای فشرده و نمادين سرنوشت او و قومش را به يادش می آورند. ترجيع بند يا موتيف مرکزی اين رؤياها تابوتی است که روی زمين لخت سرگردان است. مامو که مرگ خود را نزديک می بيند، بارها خود را خفته در تابوتی می بيند که زنی مرموز به دشواری آن را به دنبال خود می کشد.

مامو که از شوق برپايی کنسرتی بزرگ برای کردهای عراق جانی تازه گرفته و می کوشد خوش بينی و اميد را در فرزندان خود نيز زنده نگه دارد، خود به گونه ای مرموز و ناشناخته پيشاپيش ناکامی و شکست را احساس می کند.

احيای موسيقی اصيل کرد در عراق، برای مامو نوعی رسالت قدسی يا روحانی است که به رغم مخاطرات بايد انجام بگيرد. موقعی خواننده زن در ته اتوبوس در حال تمرين ترانه ای پرسوز و گداز با استاد مامو است، مرزبانان ايرانی راه بر اتوبوس می بندند. صحنه ای گويا از ناتوانی آرزوهای نجيب قومی در مصاف با زور و اقتدار. زن با خفت و خواری زير کف ماشين مخفی می شود و تخته چوبی مثل در تابوت روی او فرود می آيد.

ماموران مسلح با گروه نوازندگان چون مشتی جنايتکار برخورد می کنند. به آنها توهين می کنند و سازهاشان را می شکنند. در جستجوی ماشين زن را می يابند، او را دستگير می کنند و با خود می برند. با وجود اين ضربه، مامو و فرزندانش خسته و دلشکسته به تلاش خود برای رفتن به کردستان عراق ادامه می دهند.

نزول فرشته

اين فيلم هم مثل ساير فيلم های بهمن قبادی پايانی نمادين دارد و اين بار غليظ تر و افراطی تر. در مراحل پايانی سفر که مسافران در دشتهای سرد و برف پوش مناطق مرزی ايران و عراق و ترکيه به سختی پيش می روند، زنی به معنای واقعی کلمه، از آسمان بر سر آنها نازل می شود و بر سقف اتوبوس فرود می آيد. اين زن طبعا تنها می تواند زنی باشد خيالی يا "اسطوره ای"، يا بنا به ميراث ادبی صادق هدايت "زنی اثيری"، که اين بار هدايت مسافران کرد را به عهده می گيرد.

زنی فرشته وش به نام "نيوه مانگ" (يا نيمه ماه) با صدايی مرموز چون وحی يا ندايی آسمانی. او به استاد مامو و فرزندان هنرمندش می گويد که اگر به او اعتماد کنند و به همراهش بروند، می تواند آنها را به محل کنسرت برساند. شايد استعاره ای خيالی يا نمودی از فرشته ای موعود که مقدر است طبق افسانه ای مردمی به سرگردانی قوم پايان دهد.

از اين پس مرز رويا و واقعيت، گذشته و آينده و نماد و اسطوره و همه چيزهای متعالی، به همراه شيرازه نه چندان محکم فيلم، به هم می ريزد.

در صحنه های پايانی فيلم مامو و فرزندان هنرمندش چون مشتی آوارگان غارت زده در کوه و کمر سرگردان مانده اند. در زمين های مرزی سه کشور ايران و عراق و ترکيه که کردها در هر سه آنها رگ و ريشه دارند، اما هيچکدام به آنها تعلق ندارد.

کابوس های خيالی مامو سرانجام تحقق می يابد، اما نه در عالم واقع، بلکه در هيئت کابوسی تيره تر: تابوت حامل او در مرزهای سه کشور کردنشين سرگردان است، و او سرانجام در آغوش مرگ لبخند می زند. کنايه به سرنوشت قومی سرگردان که برای مردن هم زمينی از آن خود ندارد؟

فيلم "نيمه ماه" در جشنواره های سينمايی بسياری شرکت کرده و مورد ستايش قرار گرفته است. اين فيلم اين روزها در بيشتر شهرهای اروپايی روی اکران است.



--------------------------------------------------------------------------------


مشخصات فيلم:

اسم اصلی فيلم: نيوه مانگ
محصول ايران و اتريش و فرانسه
توليد سال ۲۰۰۶ – اکران عمومی در اروپا ۲۰۰۷
بازيگران:
اسماعيل غفاری، الله مراد رشتيانی، هدیه تهرانی، حسن پورشيرازی، گلشيفته فراهانی و ...
طول فيلم: ۱۰۷ دقيقه
زبان اصلی: کردی و فارسی

گابریل گارسیا مارکز ۸۰ ساله شد

گابریل گارسیا مارکز- نویسنده ای که خیال پردازی هایش را جادوی بزرگ ادبیات معاصر جهان خوانده اند - ۸۰ ساله شد.
خالق صد سال تنهایی در حالی روز تولدش را جشن می گیرد که مدتها است 'یک خط هم ننوشته است'.

امسال اما مناسبت خاصی هم برای مارکز دارد؛ زیرا رمان صد سال تنهایی او چهل ساله خواهد شد.

آثار مارکز خوانندگان بسیاری در سراسر جهان دارد و رئالیسم جادویی در آثار او چنان واقعیت و خیال را با هم درمی آمیزد که مرزی برای تشخیص آن باقی نمی گذارد.

بی سبب نبود که مارکز شهری خیالی با نام ماکوندو را در آثارش خلق کرد؛ شهری که تا حد زیادی الهام گرفته از دهکده آرکاتاکا یعنی محل گذران دوران کودکی او در شمال کلمبیا بود.

ماکوندو در صد سال تنهایی و آثار دیگر مارکز، شهری از 'تخیلات واقعی و واقعیات تخیلی' است و مارکز در این رمان چنان جزییات دقیقی از آن به دست می دهد که نمی توان باور کرد چنین شهری وجود ندارد.

مارکز با این ترتیب در 'شکستن خطوط مشخص بین واقعیت و خیال' کاملاً موفق عمل کرده است.

مارکز خود نیز اذعان می کند که این روش روایت داستان، الهام گرفته از نحوه قصه گویی مادربزرگ مادری اش است:"مادربزرگ چیزهایی تعریف می کرد که فراطبیعی و فانتزی به نظر می رسیدند اما او آنها را با لحنی کاملاً طبیعی تعریف می کرد."

مارکز که در سال ۱۹۸۲ میلادی جایزه نوبل ادبیات را نیز از آن خود کرد، به 'رویا پردازی' و چگونگی به یاد آوردن و روایت وقایعی که در زندگی اتفاق می افتد علاقه زیادی دارد و بارها تأکید کرده که 'قسمت های عجیب رمانهایش همه واقعیت دارند'.

مارکز ادبیات را به نجاری تشبیه می کند و می گوید:"در هردو، شما با یک واقعیت سر و کار دارید که مثل چوب، سخت است."

اما مارکز که بین طرفدارانش به گابو شهرت دارد، به قدرت کلمات هم ایمان دارد و نحوه استفاده از آنها را وجه تمایز نویسندگان مختلف می داند و به همین جهت هم هست که جستجوی همیشگی اش برای یافتن لغات جدید را پنهان نکرده است.

مارکز که به همراه ماریو بارگاس یوسا و کارلوس فوئنتس از ستون های اصلی اوج گیری ادبیات آمریکای لاتین به شمار می آید، نخستین داستانش را زمانی منتشر کرد که در کالج درس می خواند و پس از آن به روزنامه نگاری روی آورد و مدتی را به عنوان خبرنگار در شهرهای اروپایی از جمله رم، پاریس و بارسلون سپری کرد.

آسمان نوشته های گابو با انتشار صد سال تنهایی درخشان شد. مارکز خود نقطه جرقه زدن نگارش آن را سال ۱۹۶۵ میلادی و هنگامی می داند که مشغول رانندگی بود اما ناگهان ایده نگارش صد سال تنهایی باعث شد مسیرش را عوض کند؛ به خانه برگردد؛ و به مدت ۱۸ ماه 'فقط بنویسد'.

صد سال تنهایی در سال ۱۹۶۷ میلادی منتشر شد؛ یعنی زمانی که مارکز ۳۹ سال داشت.

نویسنده بزرگ آمریکای لاتین که در ۶ مارس ۱۹۲۸ میلادی به دنیا آمده ، در سال ۱۹۹۹ از مبتلا شدنش به سرطان آگاه شد و از آن زمان، روایت زندگی خود را در قالب کتاب هایش مورد توجه قرار داده است.

در سال ۲۰۰۲ میلادی، اتوبیوگرافی مارکز با عنوان زنده ام که روایت کنم منتشر شد.

در سال ۲۰۰۴ میلادی نیز آخرین رمان او خاطرات روسپیان محزون من منتشر شد و مارکز پس از انتشار آن تأکید کرد این تنها یک پنجم از کتابی بوده که می خواسته بنویسد.


80 سالگی مارکز
مارکز بیش از هر چیز دیگر، تحت تأثیر دوران کودکی و گوش سپردن به قصه های پدربزرگ و مادربزرگش است


از میان دیگر آثار بزرگ گابریل گارسیا مارکز می توان به در ساعت شیطان (۱۹۶۲)، پاییز پدرسالار( ۱۹۷۵)، وقایع نگاری یک مرگ از پیش تعیین شده (۱۹۸۱)، عشق در زمان وبا (۱۹۸۵)، ژنرال در هزار توهای خود (۱۹۸۹)، از عشق و شیاطین دیگر (۱۹۹۴)، هیچ کس به سرهنگ نامه نمی نویسد (۱۹۶۸) ، طوفان برگ (۱۹۷۲) و زائران غریب (۱۹۹۲) اشاره کرد.

مارکز خود گفته که ارنست همینگوی، فرانتس کافکا و فیدل کاسترو از قهرمانان زندگی اش هستند و این در حالی است که بسیاری از صاحبنظران، نزدیکی دیدگاه های مارکز با ویلیام فاکنر نویسنده آمریکایی را نیز مورد توجه قرار داده اند.

گابو اما بیش از هر چیز دیگر، همچنان تحت تأثیر دوران کودکی و گوش سپردن به قصه های پدربزرگ و مادربزرگش است و آنها هنوز جای خود را در ذهن او نگاه داشته اند.

مارکز به یاد می آورد که پدربزرگش روزی میان کوچه ایستاد و به او – که کودکی پنج ساله بیش نبود- گفت:"سنگینی مرگ را حس نمی کنی؟"

شاید هم علت کم کاری گابو در سال های اخیر همین باشد که سنگینی مرگ را احساس می کند.

با این وجود، اکنون که مارکز ۸۰ ساله شده و چهار دهه نیز از انتشار صد سال تنهایی می گذرد، فرصتی هست که 'قصه بگوییم'؛ از گابو و از دیگران.

best photo

اگر می‌خواهید عبارتی را که تایپ می‌کنید به صورت آواز بشنوید، به اینجا بروید!

وقتی آمدند

وقتی آمدند
که تو را هم ببرند
دیگر کسی
برای اعتراض نیست!
خسرو شمیرانی





نخست برای گرفتن کمونيست‌ها آمدند
من هيچ نگفتم
زيرا من کمونيست نبودم
بعد برای گرفتن کارگرها و اعضای سنديکاها آمدند
من هيچ نگفتم
سپس برای گرفتن کاتوليک‌ها آمدند
من باز هيچ نگفنم
زيرا من پروتستان بودم
سرانجام برای گرفتن من آمدند
ديگر کسی برای حرف زدن باقی نمانده بود" (برشت)


شايد اگر در سروده‌ى بالا واژه‌ های "کاتوليک" و "پروتستان" را با نام هر يک از گروه‌های سياسی غير حاکم در ايران و "من" را با "اصلاح طلبان حکومتی" يعنی تنها نيروی سياسی که هنوز کم و بيش اجازه دهان گشودن دارد جايگزين کنيم، گوياترين تصوير از نگرش گروه‌های سياسی ايرانی به موضوع آزادی در کشورمان باشد.

روزنامه آيندگان در اوج آزادی (بی قانونی) 1358 تنها با فتوای " من آيندگان را نمی خوانم ِ" رهبر بسته شد. در آن روزها هياهوهای هر يک از گروه‌ها و جناح‌ها و شخصيت‌های سياسی که به دنبال اثبات حقانيت خود بودند، چنان بالا بود که کسی صدای شکستن شيشه آزادی را نشنيد. طيف رنگارنگ کمونيست‌ها و چپ‌ها، گروه ها و شخصيت‌های ملی و ملی – مذهبی و دانشجوی خط امامی و ضد خط امامی و همه، همچنان شيفته خود بودند که خاموشی ديگران را، نه مقدمه‌ای برای خاموشی اجباری خود در آينده‌ای نه چندان دور، بلکه تاييدی بر حقانيت ازلی و ابدی خود می ديدند.

اين زمانی بود که رهبر انقلاب، ديگر همان آقای خمينی 1357 نبود، پس از گذشت کمتر از يک سال از سردادن شعارهای آزاديخواهانه در نوفلو شاتوی فرانسه، اکنون "امام" شده و عملا به مقام معصوميت و فارغ بودن از امکان اشتباه ارتقاع پيدا کرده بود.

در همان روزها، بی آنکه انقلابی رخ داده باشد، دولت ملی – مذهبی برآمده از انقلاب، شهيد "انقلاب دوم" يعنی "تسخير لانه جاسوسی" شد، انقلابی که به دست اصلاح طلبان امروزی محقق شد. اصلاح طلبان خود شهيد انقلاب ديگری شدند که فردی به نام محمود احمدی نژاد را به قله قدرت پرتاب کرد و به اين ترتيب چرخ و فلک سياست، دور به دور صاحبان قدرت ديروز را به مغضوبان قدرت امروز تبديل کرده است.

رئيس جمهور امروز که بی عبرت از گذشته، از فردای خود بيمناک نيست، درپيوند با انتخابات می گويد: "بی‌صلاحيت‌ها چرا ثبت نام کردند که رد شوند" و يا "انتخابات را زير سوال نبريد و خود را ضايع نکنيد". به اين ترتيب اصلاح طلبانی که تا ديروز از سه قوه حکومتی دو قوه مقننه و مجريه را در بست در اختيار داشتند، هر روز بيش از پيش نه تنها از صفوف قدرت به عقب رانده می شوند بلکه خود در همان جايگاهی که ديروز ليبرال‌ها و توده‌ای ها و غيره را قرار داده بودند، قرار می گيرند. درهمين پيوند، شايد گفته‌های آقای بهزاد نبوی وزير سابق صنايع سنگين، نايب رئيس سابق مجلس و صاحب بسياری مناصب ديگر در دو سه دهه گذشته، گوياتر از آن باشد که به توضيح نياز داشته باشد. او در مصاحبه خود با روزنامه اعتماد می گويد: " به طور کلى حملات تند و شديد و بى سابقه يى که عليه اصلاح طلبان مى شود و از دو ماه قبل شروع و در 20 روز اخير تشديد شده است، اتهاماتى نظير جاسوسى و غيره که به کل اصلاح طلب‌ها وارد مى شود، ..."

اينکه در گذشته چنين بوده، شايد آنقدر دردناک نباشد، چرا که آزادی و دمکراسی از آسمان نمی آيد. بايد ياد گرفته شود، ادراک شود، پيش از تحقق در جامعه، در اذهان افراد محقق شود و از درون حس شود. انسان‌ها نظام‌های سياسی را بوجود می آورند و تنها انسان‌های آزاد انديش قادر به بنای نظام‌های آزاد هستند. پس ما همه در حال يادگيری هستيم و با هر گام که پيش می رويم، قاعدتا بيشتر با مفاهيم دمکراسی و آزادی خو می گيريم و می فهميم که "آزادی يعنی آزادی مخالف"، چه معنی می دهد.

اما اين امر که همچنان رواق سابق را ادامه دهيم و با اين همه تجربه که حی و حاضر در مقابل چشمان ما قرار دارد، همچنان آزادی خود را ملاک آزادی بدانيم، شايد دردناک باشد.
اصلاح طلبانی که در حال محو شدن از عرصه‌های قدرت هستند، به آرامی در کنار "منافق"، "چپی"، "ليبرال"، "جاسوس" "آمريکايی" و غيره قرار می گيرند. اگر تا ديروز ملی‌ها و چپ‌ها و مذهبی‌های خارج از حکومت، جاسوس و وطن فروش و غيره ناميده می شدند، امروز نوبت اصلاح طلبان است تا اينطور ملقب شده و به قول آقای احمد جنتی فقط مصلحت نظام مانع برخورد تند با آنها شود.

واقعيت اين است که اگر اصلاح طلبان رمق باقيمانده خود را در خدمت دفاع از حقوق عمادالدين باقی‌ها، منصور اسانلوها، سعيد حبيبی‌ها، و در يک کلام آزادی ديگران قرار ندهند، دير يا زود به سرنوشت عباس عبدی‌ها و اکبر گنجی‌ها گرفتار می شوند. لاسيدن با قدرتی که هيچ مرزی را برای مخالفت خود با آزادی رعايت نمی کند، عشق ورزی با مرغ شومی است که تخم اژدهايی آدم خوار را به بيضه نشسته است.

ترس از اعتماد به شعور مردم کوچه و بازار و ترس از همراهی با اين نيروی عظيم، ترسی است که اگر مدعی بر آن فائق نيايد، دير يا زود از راه رسيدن به جامعه‌ای آزاد تر خارج شده و در آن بيراهه، به اين يا آنگونه، خوراک همان اژدها خواهد شد.

اسلام واقعی چیست؟ کجاست؟

شاید شما هم شنیده باشید که:

آنچه حکومت انجام میدهد، با اسلام واقعی متفاوت است.
اسلام واقعی را نباید به رفتار مسلمانان دانست، اسلام واقعی چیز دیگری است.
اگر اسلام واقعی اجرا شود، دنیا گلستان میشود.
اسلام واقعی اسلام طالبانی نیست.
اسلام عربستان، اسلام وهابیت است و اسلام واقعی نیست.
اسلام مصر، اسلام آمریکایی است.
زمان پیامبر اسلام، همه جنگ و مبارزه بوده است، آیا اسلام واقعی همراه با جنگ و مبارزه است؟ (پیامبر اسلام در 29 جنگ شخصا حضور داشته است)
بعد از وفات پیامبر اسلام، بر سر جانشینی اختلاف و تفرقه بوده است، اسلام واقعی با کدام گروه بوده است؟
کجا یا چه دوره ای از اسلام، میتوان یک نمونه موفق از پیاده سازی اسلام واقعی را بیابیم؟

اگر کسی بدنبال اسلام واقعی باشد، چگونه پیدا کند؟

قدم 1) در حال حاضر 2 شاخه اصلی در اسلام هست، سنی و شیعه؛ سنی بیش از چندین شاخه فرعی دارد و شیعه همچنین چندین شاخه فرعی دیگر. بین اینهمه کدام اسلام واقعی است؟
قدم 2) یکی از شاخه ها که به نظرمان منطقی تر هست را به عنوان اسلام واقعی، بطور پیش فرض انتخاب میکنیم.
قدم 3) در این شاخه چندین مفتی یا مرجع تقلید وجود دارد که بعضی در حلال و حرام ها اختلاف نظر دارند، کدامشان اسلام واقعی را میگویند؟
قدم 4) بهتر است به قران مراجعه کنیم و خودمان تحقیق کنیم که اسلام واقعی چیست.
قدم 5) در قران مواردی هست که انسان رابه شک وا می دارد و با زندگی کنونی در جامعه انسانها یا نتایج علمی همخوانی ندارد، مثلا:

بریدن دست دزد ( المائدة - آیه 38: و مرد و زن دزد را به سزاى آنچه كرده‏اند دستشان را به عنوان كيفرى از جانب خدا ببريد و خداوند توانا و حكيم است)
خوب بودن نوشیدن شراب (النحل آیه 67- و از ميوه درختان خرما و انگور باده مستى‏بخش و خوراكى نيكو براى خود مى گيريد قطعا در اين[ها] براى مردمى كه تعقل مى‏كنند نشانه‏اى است)
زدن زنان (النساء آیه 34: مردان سرپرست زنانند به دليل آنكه خدا برخى از ايشان را بر برخى برترى داده و [نيز] به دليل آنكه از اموالشان خرج مى‏كنند پس زنان درستكار فرمانبردارند [و] به پاس آنچه خدا [براى آنان] حفظ كرده اسرار [شوهران خود] را حفظ مى‏كنند و زنانى را كه از نافرمانى آنان بيم داريد [نخست] پندشان دهيد و [بعد] در خوابگاه‏ها از ايشان دورى كنيد و [اگر تاثير نكرد] آنان را بزنید پس اگر شما را اطاعت كردند [ديگر] بر آنها هيچ راهى [براى سرزنش] مجوييد كه خدا والاى بزرگ است))
مجاز بودن برده داشتن ( النور آیه 58: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد قطعا بايد غلام و كنيزهاى شما و كسانى از شما كه به [سن] بلوغ نرسيده‏اند سه بار در شبانه روز از شما كسب اجازه كنند پيش از نماز بامداد و نيمروز كه جامه‏هاى خود را بيرون مى‏آوريد و پس از نماز شامگاهان [اين] سه هنگام برهنگى شماست نه بر شما و نه بر آنان گناهى نيست كه غير از اين [سه هنگام] گرد يكديگر بچرخيد [و با هم معاشرت نماييد] خداوند آيات [خود] را اين گونه براى شما بيان مى‏كند و خدا داناى سنجيده‏كار است)
کشتن کافران (النساء آیه 89: همان گونه كه خودشان كافر شده‏اند آرزو دارند [كه شما نيز] كافر شويد تا با هم برابر باشيد پس زنهار از ميان ايشان براى خود دوستانى اختيار مكنيد تا آنكه در راه خدا هجرت كنند پس اگر روى برتافتند هر كجا آنان را يافتيد به اسارت بگيريد و بكشيدشان و از ايشان يار و ياورى براى خود مگيريد)
به کار بردن کلمه “نحن” به معنای ما توسط خدای یگانه! (یوسف آیه 2 و 3 : “ما” آن را قرآنى عربى نازل كرديم باشد كه بينديشيد (2) “ما” نيكوترين سرگذشت را به موجب اين قرآن كه به تو وحى كرديم بر تو حكايت مى‏كنيم و تو قطعا پيش از آن از بى‏خبران بودى (3))
قدم 6) آنچه از قرآن میفهیم درست است یا نه؟ مثلا باید هر کس را کافر تشخیص دادیم را بکشیم؟ باید دست دزد را ببریم؟(همان کاری که عربستان سعودی طبق شریعه انجام میدهد)
قدم 7) تعبیر آیه های قرآن کار هر کس نیست باید به مفتی ها و مراجع تقلید که عمری مطالعه کرده اند مراجعه کنیم، بنابراین به قدم شماره (3) بر گردیم
قدم 8 ) اگر بخواهیم به قدم شماره (3) برویم، آیا در یک دور باطل نیافتاده ایم؟

دهقان ِ مونث فداکار

صغرا خانم فداکار خیلی ناراحت شد اول خواست پیراهنش را در بیاورد ببندد به چوبدستی و آتشش بزند. بعد یادش آمد لخت می‌شود و اگر چشم مسافران نامحرم به او بیفتد خدا او را با چوبدستی‌اش در آتش جهنم می‌اندازد. بعد خواست چادرش را استفاده کند یاد موهایش افتاد. سپس متوجه شد لازم نیست مثل مردها به هر بهانه‌ای لخت بشود، او زن است و خدا به او عقل داده لذا نفت فانوسش را ریخت روی چوبدستی و چوبدستی‌اش را آتش زد و چون دویدن برای زن بد است سلانه سلانه به طرف قطار رفت اما دیر شده بود و قطار با سنگ‌ها برخورد کرد و همه‌ی مسافران شهید شدند. انا لله و انا الیه راجعون ...

Shi'a muslims mourn for Imam Hussein in Karbala

Sad Azeri story

خبرگزاري انتخاب :

ضمن جستجو در فهارس نسخ خطی برای یافتن سفرنامه های حج، به سفرنامه ای برخوردم كه نویسنده آن یك حاجیه خانم علویه كرمانی بود. این سفرنامه مربوط به سال 1309 هجری قمری (1271ش) است. از این كه سفرنامه ای از زبان یك زن یافته ام خشنود گشتم. سالها پيش سفرنامه منظوم بانوي اصفهاني را نشر كردم و بار ديگر سفرنامه حج دختر فرهاد ميرزا را. اين سومين سفرنامه اي است كه به قلم زني يافته و منتشر مي كنم.



ضمن مرور دریافتم كه تنها اندكی بیش از یك سوم آن در باره سفر حج و عتبات است و باقی مانده آن به دوران اقامت وی در تهران مربوط می شود كه مربوط به زمانی از جُمادی الاولی سال 1310 تا صفر سال 1312 است. در این دوره، وی در دربار ناصری و حواشی آن بسر می برده و گزارش روزانه مختصری از آنچه در اطرافش بوده به دست داده است. متأسفانه نام این زن را نمی دانیم.







اطلاعاتی كه این حاجیه خانم كرمانی از دربار ناصری داده جالب و خواندنی است و برای كسانی كه در پی دانستن تاریخ اجتماعی این دوره آن هم بخش ویژه دربار ناصری هستند بسیار با ارزش خواهد بود.



در اینجا بخشی از آن مطالب را به ویژه در ارتباط با زندگی خصوصی ناصرالدین شاه ارائه خواهم كرد. .



محل اقامت وی در تهران منزل حشمت الدوله بوده و چون دختر وی همسر ناصرالدین شاه بوده، وی با شاه و زنان او آشنا شده است. وی در این یك سال و اندی در مراسم عقد و ازدواج و عزاداری و تعزیه و دیگر مناسبت ها مشاركت داشته واز هر قسمت، نكاتی را در این سفرنام آورده كه خواندنی است. در واقع این سفرنامه، گذری بر زندگی زنانه در دربار ناصری است.



وی به محض ورود به تهران در 25 جمادی الاولی سال 1310 می‌نویسد:‌ «یك سر رفتم خانة آقای غلامحسین خان شدم. این منزل هم پنج فرسخ بود. شب را در خدمت سركار خان و سركار خانم دختر مرحوم سپهدار، خیلی خیلی اظهار التفات فرمودند. امروز كه روز شنبه بیست و ششم است، صبح زود حضرت اشرف والا، شاهزاده حشمت‌السلطنه از آمدن بنده مخبر شدند. تشریف فرمای منزل خان شدند. زیاده از حد التفات و مرحمت فرمودند. خداوند ان‌شاء الله وجود مباركشان را از جمیع بلاها محافظت فرماید. الهی اجداد طاهرینم تلافی كنند».







زین پس وی به صورت روزانه گزارش‌های مختصر و مفصّلی از کارهای خود را ارائه می‌دهد. این کارها، غالبا مربوط به برقراری عقد و عروسی و خرید جهیزیه و رسیدگی به اموراتی از این قبیل است. در این بین ، گاه از برخی از اماکن زیارتی و موزه‌ای و همین طور محافل جشن و سرور و تعزیه و روضه گزارش می‌دهد که آنها نیز جالب توجه است. در میان این مطالب، اشاراتی به ناصرالدین شاه دارد که بسا از میان آنچه نقل شده، از بهترین‌ها باشد.



ورود وی به اندرون شاهی برای نخستین بار پانزده روز به طول می‌انجامد ودر این فاصله است که وی به دقت برنامه زندگی داخلی ناصرالدین شاه و زنان او را می‌بیند و گزارش می‌کند. بخش مهمی از این گزارش در باره رفتار ناصرالدین شاه با زنان اعم از زنان خودش و دیگران است. در این باره البته منابع دیگری از جمله «خاطرات تاج السلطنه» یا «یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه» از معیر الممالک هم هست، اما نوشته حاضر ملاحت دیگری دارد.



نخستین پدیده‌ای که او می‌بیند و بسا از آن شگفت‌زده شده و آن را وصف می‌کند، حضور هشتاد زن به عنوان همسر ناصرالدین شاه در دربار است: «روزها هی هی زن‌های شاه می‌آمدند، تماشا می‌كردم. عصرها می‌رفتیم حیاط شاه، هشتاد زن شاه همه بزك می‌كنند، زرد، سرخ، سبز، همه رنگ چارقدها كارس نازك، مثل ملائكه‌های تعزیه. شاه خودش جلو می‌افتد، زن‌ها دنبالش. دور حیاط می‌گردد، با تعجیل مثل اینكه كسی دنبالش كرده باشد. گاهی با غلام‌بچه‌ها گو بازی می‌كند. گاهی با زن‌ها شوخی می‌كند». واقعا این شاه با کدام یک از زنانش بسر می‌برد: «هر كدام سعی می‌كنند كه بهتر از دیگری بشوند، شاید شاه امشب آن را ببرد. در سر شام شاه، انیس‌الدوله[1] بایست بنشیند، ولی نمی‌خورد».







سه ساعت شام خوردن طول می‌کشد. اما داستان ادامه می‌یابد:‌ «سه ساعتی كه شام برداشته می‌شود، زن‌ها می‌روند بالا توی قصر. چند نفر از این خدمت‌كارهای خانم‌ها كه شاه صیغه كرده، آواز دارند، ساز هم می‌زنند. شاه خودش پیانو می‌زند. عزیز‌السلطان [ملیجک] رقاصی می‌كند، آن صیغه‌ها هم ساز می‌زنند. زن‌های دیگر از شاهزاده و غیره همه حاضرند. بعضی‌ها می‌نشینند، بعضی‌ها می‌ایستند. تا شش از شب رفته آنها را مرخص می‌كنند كه بروید، بروید. همه می‌روند سر منزل‌هاشان. هر كدام كه شاه خواست، بعد غلام‌بچه می‌آید كه شاه شما را خواسته. آن شخص می‌رود. عمل كه گذشت، خود برمی‌گردد، اگرچه انیس‌الدولة مقرّب باشد. آن وقت دو نفر از عمله‌جات قهوه‌خانه كه بیشتر آنها هم زن شاه هستند، می‌نشینند تا صبح شاه را می‌مالند».



حاجیه خانم کرمانی در این نوبت پانزده روز اندرون بوده است. یک شب که مراسم آتش بازی و چراغان بوده، همراهان او را به شاه معرفی کرده‌اند:‌ «امشب مطرب و بازیگر مردانه هم بود. بنده هم جزو تماشاچی‌ها ایستاده بودم. شاه گردش می‌کرد، تا رسید نزدیك من. نواب علیه خانم شاهزاده عرض كرد: شاه این حاجی خانم كرمانی از مكه آمده، می‌خواهد شاه را زیارت كند. صبر كنید شما را ببیند. فرمودند: به چشم. آمد نزدیك من. عینكش را برداشت، دستمال گردنش را باز كرد، سرش را آورد توی صورت من. از خجالت سر به سر انداختم. زود زود می‌گوید: مرا نگاه كن، ببین من مقبول هستم یا نه. آخر نگاه كردم. آن وقت گفت: چطورم. من هم عرض كردم ماشاء‌الله خیلی خوب و مقبول. فرمود دروغ مـی‌گـویی، مـن مقبـولی نـدارم، و رفـت پیـش مطـرب‌ها یك ساعتی».







گزارش‌های وی از جشن‌های درون قصر در بخش‌های بعدی هم ادامه می‌یابد. این به خصوص مربوط به محافل زنانه است که اغلب شاه هم وارد شده و با زنان دیدار دارد:‌ «امروز كه روز دوشنبه بیستم است، در خانة نایب‌السلطنه عید حضرت فاطمه(س) را می‌گیرند. بنده هم موعودم. صبح زود رفتم اندران. در خدمت نواب علیه تاج‌السلطنه و نواب علیه خانم شاهزاده، رفتیم خانة نایب السلطنه. از این حیاط به آن حیاط چادر نكردیم. آنچه آدم ندیده بودم آنجا دیدم. همه زن‌های امنای دولت، خواهرهای شاه، دخترهای شاه، خیلی خیلی آدم دیدم. شربت، شیرینی، میوه، آجیل چیده بودند. مردم هم دوره نشسته بودند. خوردند. اینها را برچیدند. شاه آمد، دورة اطاق گردش كرد. همة زن‌ها را تماشا كرد. این اطاق، آن اطاق، تا اطاقی كه پیشكش گذارده بودند برایش. ماها هم همه جا دنبال سرش بودیم، تماشا می‌كردیم. دو كیسة پول و یك انفیه‌دان مرصّع پیشكش گذارده بودند».



حضرت والا که دخترش همسر ناصرالدین شاه است، باز هم نویسندة علویه ما را به اندرون می‌برد: «امروز كه روز یك‌شنبه بیست و ششم است، آمدم خانه. حضرت والا فرمودند بایست بروی اندران. بنده را بردند اندران. باز به همان طورها التفات و مرحمت فرمودند. روزها توی این حیاط آن حیاط تماشا می‌كنم. باری باز هم هر كار كه می‌كنند با شاه روبرو بشو، خجالت می‌كشم. تا شاه از این طرف كه می‌آید، من از آن طرف می‌روم. تا مقابل من می‌رسد، پشت سر زن‌های شاه قایم می‌شوم».



مراسم تعزیه یکی از جاهایی است که شاه برای دیدن زنها و دخترها از آن استفاده کرده افرادی را گزینش می‌کند. کسانی تعمدا دخترانشان را می‌آورند تا مقبول شاه واقع شوند: «امروز که شنبه بیستم است، باز ظهر از خواب برخاسته، به طریق دیروز رفتم تعزیه. ولی شاه اینجا شب [و] روز پهلوی زن‌هایش می‌نشیند. منزل خاصی ندارد. گاهی این اطاق، گاهی آن اطاق، گاهی پشت زنبوری با زن‌ها صحبت می‌كند. دخترهای مردم را تماشا می‌كند، پول می‌دهد. مردم بی‌عار هم دخترها را می‌آورند نشان می‌دهند. دیروز تا حال شش هفت دختر سراغ دادند، پسند نكرده».







و در جای دیگر: «امروز كه شنبه هجدهم است، باز هم اندران بودم. یك خدمتكاری امین اقدس دارد، زینب نام. او را مدتی است شاه می‌خواهد. امروز او را صیغه كردند. عصری او را بزك كردند، بردند پیش شاه. امشب هم شاه او را برد».



اتفاق می‌افتاد که شاه دختری را می‌گرفت و به خواهر او هم علاقمند می‌شد و مشکلاتی پدید می‌آمد. یکی از آن موارد در بارة همین حضرت والا است که علویة نویسنده ما مرتب خانه او بوده است. حاجی محمد شال فروش از او می‌خواهد که دختر والا را برای او خواستگاری کند. تنها دلیلی که سبب رضایت حضرت والا می‌شود همین است که «چون مدتی است شاه زور آورده، می‌خواهد این دختر شاهزاده را هم بگیرد. به واسطة این كه دو خواهر در یك جا خوب نیست، فرمودند می‌دهم. از دست شاه هم باشد خواهم داد».



و در جای دیگر: «امروز كه دوشنبه دهم است، صبحی مهمان‌ها آمدند. زن‌های شاه از نیاوران آمدند. شاه خودش آمد. وقتی كه همه جمع شدند، شاه آمد این حیاط. تمام زن‌های مردم را تماشا كرد. با هر كدام كه جوان بودند وخوشگل، یك انگشتی رساند و صحبتی كرد. ما هم عروس را بزك می‌كردیم».



و در جای دیگر از یک محفل عروسی که زنان و دختران نشسته‌اند سخن به میان می‌آید: «بعد از ظهر كه شد، شاه آمد این اطاق آن اطاق گردش كرد. با زن‌های فرنگی خیلی محبّت كرد. رفت آن اطاقی كه عصرانه برایش گذارده بودند و پیشكش، آنجا نشست، عصرانه خورد. زن‌های نایب‌السلطنه را تماشا كرد. بعد آمد در آن اطاقی كه عروس آوردند نشاندند، عروس را تماشا كرد. آن وقت افتاد توی زن‌های مردم و دخترهای مردم. یك دختری هم پسند كرد، گفت فردا بیاورند اندران».



و در جای دیگر سخن از یک میهمانی شاه با حضور زنانش است که اسامی شماری از آنها هم ارائه شده و به واقع فهرست شده‌اند:‌ «امروز كه یك‌شنبه ششم است، زودتر نهار خوردیم. آمدیم توی باغ، در تدارك بودیم. پنج ساعت به غروب مانده زن‌های شاه آمدند. از جمله انیس‌الدوله، تاج‌الدوله، شمس‌الدوله، اختر‌السلطنه، زینت‌السلطنه، بدر‌السلطنه، خانم شاهزاده، از دخترهای شاه تاج‌السلطنه، سلطان خانم، قمر سلطان خانم هم بودند. آمدند اول توی چادر نشستند. چادرها را برداشتند، قدری بزك‌ها را درست كردند. بعضی‌ها جواهر زدند. مشغول خوردن شدند كه شاه آمد. با عزیزالسلطان توی چادر یك قدری با زن‌هایش شوخی كرد. دورة باغ گردش كرد. این حیاط آن حیاط، تا رفتند توی آن تالاری كه برای خودش اسباب چیده بودند، نشست. گفت امروز می‌خواهم عینیت كنم. بروید نایب‌السلطنه و ملك‌آرا و عزّ‌الدوله كه برادرهایش باشند، بیاورید تو، زن‌ها رو نگیرند. اینها آمدند. اوّل خودش نشست با ملك‌آرا بازی كرد. بعد برخاست روی صندلی نشست. گفت با زن‌ها شریك بشوید، بازی كنید. تاج‌الدوله [و] انیس‌الدوله طرف ملك‌آرا شدند. اختر‌السلطنه [و] شمس‌الدوله طرف عزّ‌الدوله شدند، نشستند به بازی. عزیز‌الدوله هم سوای پیشكش شاه به هر خانمی ده پنج هزاری، هشت پنج هزاری، پنج پنج هزاری به تفاوت دادند. پول بازی به عزیز‌السلطان هم سی دانه پنج هزاری دادند. هی اینها بازی كردند و شاه عصرانه خورد، از همه جور و همه چیز. باز برخاستند، آمدند توی این باغ كوچكی گردش كردند. غروبی اول شاه رفت، آن وقت زن‌های شاه رفتند. امشب هم بودم. حساب كردیم، چهارصد تومان خرج این مهمـانی شـاه شـده بـود. العلم عند الله».



و در جای دیگر «مسألة نماز [و] روضه [روزه] می‌گوید. بینی و ما بین الله [کذا] زن‌های [شاه] همه مؤمنین و مقدس هستند. نماز [و] روزه‌شان به قاعده است. مابین دو نماز، شاه آمد توی صف‌ها گردید. وقتی می‌آید هیچ كدام از جای خود برنمی‌خیزند، مگر با هر زنی كه شوخی می‌كند؛ بیشتر با انیس‌الدوله. رفت از مسجد بیرون. نماز [و] موعظه كـه تمام شد، آمدیم خـانه. در تـدارك عیـد مشغول بودیم».



و در جای دیگر:‌ «امروز كه پنج‌شنبه بیست و دوم است، اوّل می‌روند مسجد ... در حیاط آقاباشی كه اعتماد الحرم است، تعزیه است. شاه هم می‌آید. در یك اطاق پیش زن‌ها می‌نشیند. دوره اطاق است. هر اطاقی مال خانمی است و كلفتش. بعضی خانم‌ها كه پیش شاه می‌نشینند. شاه از پشت زنبوری با زن‌ها صحبت می‌كند، پول می‌دهد به زن‌ها. امروز كه جمعه بیست و سوم است، رفتیم تعزیه. این خانم‌ها هر كدام دوست [و] رفیقی دارند، وعده می‌گیرند. دایه‌ها، دختر دایه‌ها، امروز سه دختر از توی آدم‌های خانم‌ها پسند كرد. تعزیه كه تمام شد، اینها را بردند حیاط امین اقدس. خوب زیر [و] روی اینها را دید. گفت امشب اینها را نگاه دارید، فردا صبح من می‌خواهم عكس اینها را بیندازم. امروز كه شنبه بیست و چهارم است، شاه صبح از خواب برخاست. دخترها را بردند حیاط امین اقدس. جواهر زیادی آوردند، اینها را جواهر زدند. روی صندلی نشستند. شاه خودش عكس اینها را انداخت. ما هم رفتیم تماشا. یكی از اینها را پسند كرد. سپرد به دست همان خانمی كه بسته‌بان بود». «امروز كه پنج‌شنبه بیست و نهم است، دختره‌ای كه شاه سپرده بود، آوردند، صیغه خواندند. شب بزك كردند، بردند برای شاه».







حضور وی در میان درباریان و بستگان شاه، و محبوبیت او نزد حضرت والا حشمت السلطنه و دیگران، سبب شده است تا وی از نزدیک با آداب و رسوم داخل دربار آشنا شود.



از جمله مواردی که گزارش وی جالب توجه است، داستان شرکت او در تعزیه‌های تکیه دولت و مطالبی است که در باره نوع نشستن افراد از طبقات مختلف به دست داده و همین طور فهرست تعزیه‌هایی است که در آنجا برگزار می‌شده است. شاه به طور معمول در تعزیه شرکت کرده، خود و زنانش جایگاه ویژه‌ای داشتند. اما چنان که نویسنده ما می‌نویسد: «شب یا روز كه شاه تعزیه می‌نشیند، دو سه دفعه برمی‌خیزد، دوره توی بالاخانه‌های زن‌ها می‌آید. قدری شوخی می‌كند. تقلید تعزیه‌ها را بیرون می‌آورد، باز می‌رود. این بالاخانه دوره تمام به هم راه دارد». از آنچه که این نویسنده در باره تعزیه در تکیه دولت آورده، فهرست جامعی از تعزیه‌هایی را که هر شب برگزار می‌شد به دست داده است: «امروز كه بیست و چهارم است، باز تعزیة بازار شام بود. یزید را سوار فیل بزرگ كردند. با دستگاه هر چه تمام‌تر آوردند. تخت فیلی با رواندازش از هندوستان برای شاه آورده‌اند، هشتاد هزار تومان». شب آخر هم پول میان مردم حاضر می‌پاشند: «امروز كه روز بیست وهفتم است، انعام دادند به روضه‌خوان‌ها و فقرا وسادات. اوّل که دستی می‌دادند، بعد یك کیسه پولی پاشیدند. همه ریختند به هم. هر سال این كار را می‌كنند كه شاه بخندد».



افزون بر تعزیه در تکیه دولت، یک دوره‌ای هم زنان درباری روضه‌خوانی دارند به طوری که هر کدام از سه روز تا ده روزه روضه‌ می‌گیرند. نویسنده شرحی هم از این مراسم داده است. مراسم روز عاشورا هم در اندرون تفاوتی با بیرون ندارد: «امروز كه دوشنبه عاشورا است، از صبح علم‌ها را برداشتند. دور حیاط شاه روضه‌خوان‌ها نوحه می‌خواندند، آنها سینه زدند تا ظهر». تفصیلی که نویسنده در این بخش دارد قابل توجه است.



نکتة دیگر آن که، آداب خواستگاری و عقد و عروسی و بردن خونچه‌ها و وسائل دیگر به طور گسترده‌ای در این اثر آمده است. در مدت یک سال و نیمی که این خانم در تهران است بارها و بارها در خواستگاری و عقد و عروسی مشارکت دارد به طوری که خودش جایی می‌نویسد: «الحمد لله از روزی كه وارد طهران شدم، همه را به عروسی مشغول بودیم».



یکی از نخستین خواستگاری‌هایی که وی در آن مشارکت کرد، مجلس جشن تاج السلطنه است که با دقت وصـف کـرده و از قضـا خـود تاج السلطنه هم در خاطراتش (25 – 28) آن حکایت را به تفصیل آورده است. یکبار تاج السلطنه تا مرز نام بردن از این سیده علویه ما هم می‌رسد اما از کنار آن عبور می‌کند. وی از دلبرخانم که او را بزک کرده یاد می‌کند و نویسنده ما هم با وصف آن صحنه، نقش و سهم اساسی خود را در بزک کردن این دختر خوشگل ناصرالدین شاه که آن موقع فقط نه سال داشته، بیان کرده است.







اطلاعات مربوط به اشخاص در این سفرنامه اندک است، با این حال، نسبت به عزیزالسلطان که ملیجک ناصرالدین بوده و نیز برخی از رفتارهای شگفت او مطالبی دارد: «امروز كه یك‌شنبه بیست و یكم است، باز هم به همان طریق رفتم تعزیه. عزیز‌السلطان روزها گاهی میان مزغان‌چی‌ها سنج می‌زند، گاهی سوار می‌شود، نی بر می‌دارد. گاهی چوب بر می‌دارد مردم را می‌زند. ماشاء‌الله از عقل تمام است. خداوند بخت بدهد». علاوه بر آن مراسم ختنه سرور عزیزالسلطان را هم در سن هیجده سالگی گزارش می‌کند: «اینقدر شال و پول و جواهر از هر جا آورده بودند كه حساب نداشت. امروز دو سه روز است ختنه كردند. هر روز، هر شب شاه پول فرستاده: برای این که غصه نخوری. نمی‌دانم چه محبتی است خدا به دل این داده... عزیز‌السلطان هجده سال دارد. حالا ختنه‌اش كرده بودند. توی رختخواب خوابیده. زنش هم آمد. پهلوی او نشسته بود. یكی از دخترهای شاه نامزدش هست. تا حالا شاه می‌گفت عزیز دردش می‌آید. حالا خودش راضی شده... شاه گفت آنچه خرج ختنة عزیز جان شده خودم می‌دهم. به همه انعام [و] خلعت خودم می‌دهم... خداوند بخت بدهد. شب آمدیم خانه».... « خداوند بخت بدهد، نه پدر به درد می‌خورد، نه مادر، نه نجابت. الان، اوّل شاه است، دویم عزیز‌السلطان. یك نفر از اولادهایش به این مقام [و] مرتبه نیست. این دسته‌ها، سینه‌زن‌ها، تعزیه‌خوان‌ها، همه كه دعا می‌كنند، اوّل شاه را دعا می‌كنند، دویم عزیز‌السلطان. دیگر كسی را دعا نمی‌كنند».

تصاویر دیدنی از معماریهای شمال روسیه

"مسأله‌ی اسرائیل است، نه فلسطین. مسأله‌ی نیاز همیشگی ما به «دشمن» است"

در فلسطین جنایتی در حال وقوع است. جنایت‌هایی. بله. من هم متأسّفم. کم نه. امّا...

تأسّف من کمی متزلزل است. چرا؟ وجدان ندارم؟ بی‌خیالم؟ نه، فکر نکنم. بگذار ببینم دلیلش چیست.

من متأسّفم که انسان‌هایی روزشان را با دلهره شب می‌کنند و شبشان را با تشویش به سحر می‌رسانند. من ناراحتم برای تمام فلسطینی‌هایی که کشته یا زخمی می‌شوند، خواه کودک باشند یا جوان یا سالمند. من حتّی اذعان دارم که نمی‌توانم شدّت سختی‌ای را که آنها می‌کشند در نظر آورم. حتّی یک لحظه.

امّا خوب...

قسمت اوّل کارتون Shrek را دیده‌اید؟ مراسم ازدواج پرنسس فیونا با لرد فارکواد را یادتان هست؟ و آن مأموری که تابلو به دست داشت تا به جمع حاضران نشان دهد چه نوع ابراز احساسی باید نشان دهند؟ گاهی باید متعجّب می‌شدند، گاهی خوشحال، گاهی ناراحت.

من نمی‌خواهم تأسّفم، شادی‌ام، یا هر حسّ دیگرم بر اساس هدایت رسانه‌های حکومتی باشد. وقتی برای فلسطین این طور فغان سر می‌دهند، ویژه‌برنامه می‌گذارند، دم به دقیقه «کارشناس» می‌آورند که از خودش «تحلیل» در کند، مراجع عالی‌قدر اطّلاعیه می‌دهند، مردم را توی خیابان راه می‌اندازند که اعتراض کنند، جوانان پشمناک و چادرنشین را می‌فرستند جلوی دفتر سازمان ملل که اعتراض کنند و خلاصه به هر شکل ممکن می‌خواهند ذهن ما را معطوف کنند به مسأله‌ی فلسطین، آن وقت چند تا سؤال ساده برای من پیش می‌آید.

اگر کشتار و اشغال نظامی بد است، فقط برای فلسطین بد است یا برای بقیه‌ی مردم دنیا هم بد است؟ فقط کشتن مسلمان‌ها بد است یا کشتن غیرنظامی‌های نامسلمان هم همان قدر بد است؟ خون مردمی که در سودان و کنگو کشته می‌شوند آیا به رنگینی خون فلسطینی‌ها نیست؟

اگر در فلسطین‌ ده‌ده کشته می‌شوند، در آفریقا صدصد و گاه هزارهزار مردم را قتل‌عام می‌کنند. مسأله اگر کشته شدن انسان‌ها است، اگر تصفیه‌ی نژادی است، باور کنید بدترش در جاهای دیگر رخ می‌دهد و حکومت ما حتّی خبرش را در صدا و سیما اعلام نمی‌کند. گاهی چیزهایی سربسته می‌گویند: ادامه‌ی ناآرامی‌ها، درگیری‌ها، خشونت‌ها. اگر آن وقایع اسمش ناآرامی است، آن‌چه الآن در فلسطین می‌گذرد حدّاکثر ناملایمی است.

مسأله اسرائیل است، نه فلسطین. مسأله نیاز ما، نیاز همیشگی ما به «دشمن» است. شخصیت ما قائم به «دشمن» است. ما می‌خواهیم با دشمنانمان شناخته شویم، نه با دوستانمان. اسرائیل و آمریکا بزرگترین مواهب برای ما هستند، بهتر از نفت و گاز. تا وقتی این نیروی «دشمن‌ستیزی» ما را به پیش می‌برد، نیازی به بقیه‌ی دنیا نداریم.

فلسطین و لبنان و عراق و افغانستان برای ما بهانه‌اند. «رسالت تاریخی» ما شناخت «دشمنان بشریت» و مبارزه با آنهاست.

راستی، ماجرای تکراری ردّ صلاحیت‌ها هم در جریان است. ای بابا، مردم را در فلسطین دارند می‌کشند، آن وقت شما نگرانی که فلان آدم خبیث «غیرارزشی» را ردّ صلاحیت کرده‌اند؟ عجب بی‌وجدانی!

Tuesday, January 29, 2008

شومی عدد 13

عدد 13 نزد اغلب ملل، نحس، شوم و نامبارك شمرده می‌شود و در طول قرن‌ها سعی شده از استفاده از این عددپرهیزشود. .
اما عدد 13 سكه‌ای است كه دو رو دارد. به طور مثال در ورق تاروت كارت 13، كارت مرگ است كه درعین حال نشان دهنده تولد دوباره و نو شدن هم هست.
(13) در واقع عدد سیزده یك نوشدن و زایش دوباره را تداعی می‌كند. می‌دانیم كه سیستم شمارش در برخی از نقاط دنیای باستان دوازده دوازدهی بوده، بنابراین عدد سیزده می‌تواند مفهوم پایان یك دوره و شروع دوره‌ای جدید را تداعی كند .
عدد 13 همیشه با سحر و جادو در ارتباط بوده و عددی به شمار می‌آمده است كه اعتقاد داشتند از قدرت اسرارآمیزی برخوردار است. این عدد نشان معرفت درونی است كه به افرادی كه با آن آشنایی دارند، قدرت می‌بخشد. عدد 13 ممكن است برای كسانی نحس باشد كه از رازهایی كه این عدد آشكار می‌كند؛ می‌ترسند ولی برای طرفداران علوم اسرارآمیز (همانطور كه همیشه نیز چنین بوده) عدد مقدسی است.
شومی عدد سیزده چندین دلیل دارد:
_ تعداد خدایان در یونان دوازده بوده اما وقتی سیزدهمی وارد می‌شود یكی از آنها را می‌كشد و خود به جای او می‌نشیند و از آن به بعد همه چیز به هم می‌ریزد و اوضاع خراب می‌شود.
_ به قول (ویل‌دورانت) از آنجا كه دوازده عددی بوده كه به 2 و 3 و 4 و 6 بخش پذیر بوده و عدد كاملی به شمار می‌آمده و درست بعد از آن عدد سیزده است كه به هیچ كدام از آن اعداد بخش پذیر نیست، نحس شده است.
_ مسحیان؛ یهودای خیانت‌كار را سیزدهمین آن دوازده نفر می‌دانند.
_ در روز جمعه،13 اكتبر 1307 میلادی تعدادی از اعضای فرقه‌ای از صلیبیون نظامی قرون وسطی توسط فرمانداران فیلیب چهارم، شاه فرانسه دستگیر و محكوم شدند.
از آنجا كه این عدد را نحس می دانند، بعضی از معماران تا همین اواخر در بناها از ساخت طبقه سیزدهم پرهیز می‌كردند. گاهی پلاك سیزده بر روی نشانی ها گذاشته نمی‌شود.
مسیحیان در یك اتاق و پشت یك میز، سیزده نفر (در ضیافت شام) نمی‌نشینند.
در هواپیمای ایرباس آمریكایی، صندلی شماره سیزده وجود ندارد.
سیزده در مسیحیت، عدد یهودا اسخریوطی است.
عدد اجتماع جادوگران نیز سیزده است.
در ایران هم در نگاه عامه مردم با شومی عدد سیزده مواجه می‌شویم.

آن روی سكه 13
سیزده در تقویم آزتك عدد مهمی محسوب می‌شود. این تقویم به ادوار سیزده روزه تقسیم شده است و در ضمن برای پیشگویی هم به كار می‌رفته است.
در میان اسراییلیان باستان، سیزده مقدس بود، زیرا برای تابوت عهد، وجود سیزده چیز ضروری بود.
همچنین این عدد بر طبق حروف ابجد، معادل احد (الف: 1، ح: 8، د: 4) و به معنی خداست.
از طرفی اگر مسیح سیزدهمین نفر به اضافه دوازده حواری خود باشد دیگر این عدد نحس و شوم نیست و همچنین اگر خورشید را سیزدهمینِ دوازده صورت فلكی شناخته شده در آن زمان، بدانیم باز از شومی آن خبری نیست.
عدد 13 در بسیاری از آداب و رسوم‌ كه علم هندسه در آن‌ها به نوعی وجود دارد، نقش‌ محوری داشته است، زیرا نمایان‌گر الگویی بوده كه در انسان، طبیعت و بهشت دیده می‌شود. برای نمونه 13 مفصل اصلی در بدن آدمی وجود دارد. سال خورشیدی 13 مدار قمری دارد و ماه هر روز 13 درجه در آسمان حركت می‌كند.

شاید دلیل دیگر اهمیت عدد 13، كاری است كه “تریسی تویمان”( Tracy Twyman ) بر روی تقویم طلایی كه مبتنی بر مضرب‌های 13 نظیر 26 و 52 است، انجام داده است. تقویم امروز ما هنوز نشان‌هایی از این تقویم را در خود دارد. به این معنی كه اصل 52 هفته را درتقویم سال حفظ كرده است. بنابر اطلاعات موجود، قرن‌ آزتك‌ها بر مبنای 52 سال استوار بوده است. بومیان جنوب آمریكا كه به امكان برخی مكاشفات در یك تاریخ خاص معتقد بودند طبق سنت، هر 52 سال تمدن خود را نابود می‌كردند.

سیزدهمین الفبای ملل اسكاندیناوی «Eiwaz» نامیده می‌شود كه مجموعه روش‌ها و باورها و رسوم مردم شمال اروپا را نشان می‌دهد و نمایانگر نقطه تعادل بین روشنایی و تاریكی، نیروی خلاق و مخرب، بهشت و زمین است كه در واقع به طور هم‌زمان پایان و شروع محسوب می‌شود و به یك اندازه برای مرگ و زندگی ابدی اهمیت قایل می‌شود.
در نمادهایی كه در اسكناس یك دلاری وجود دارد، به طور اغراق آمیزی نقش عدد 13 دیده می‌شود. در واقع مفهوم عدد 13 در تاریخ آمریكا بسیار مستحكم است.عدد 13 در بسیاری از نمادهای یك دلاری آمریكایی به كار می‌رود (13 قوم اولیه آمریكا، 13 امضاكننده بیانیه استقلال، 13 نوار روی پرچم، 13 طبقه هرم، 13 ستاره در بالای سر عقاب، عبارت13 حرفیe pluribus unum، تعداد 13 پر تزیینی از پرهای موجود در طول هر یك از بال‌های عقاب، 13 نوار بر روی سپر، 13 برگ روی شاخه زیتون و تعداد 13 عدد پیكان.)

بالای سر عقاب (واقع در پشت 1 دلاری) نیز سیزده ستاره وجود دارد كه به شكل یك ستاره داوود(خاتم سلیمان) چیده شده اند. این شكل به تعبیر «جوزف كمبل» می‌تواند نماد دموكراسی باشد، كه هركسی می‌تواند از هر موضعی (با توجه به 6 گوشه بالا و پایین و طرفین) سخن بگوید، زیرا ذهن او از حقیقت (مركز) جدا نشده است.
و از طرفی با توجه به شكل خاتم سلیمان، سیزده نقطه داریم كه دوازده نقطه آن در محل تقاطع خطوط و یك نقطه نیز در مركز قرار دارد.
در ایران و هند باستان، تعداد سال‌های جهان در آفرینش، 12000 سال انگاشته شده است. تعداد ماه‌های سال هم بر همین اساس (به ازای هر 1000 سال،یك ماه) دوازده ماه است. شاید در راستای همین باورها بوده كه اكنون در ابتدای سال شمسی، ایرانیان 12 روز و در ادامه، روز سیزدهم فروردین را تعطیل هستند. روز سیزدهم نمادی از آشوب آغازین قبل از آفرینش و البته شروع دوباره زندگی پنداشته می‌شود و این چنین است كه بعد از روز سیزدهم دوباره كار و تلاش در سال جدید آغاز می‌شود.

جشنواره گل ها

Iran Presidency Candidates

Monday, January 28, 2008

واکنش انسان به 48 ساعت انفرادی تاریک

هو جونز
بی بی سی، نیوز
اگر برای چند روز در یک سلول انفرادی تاریک محبوس شوید چه اتفاقی برایتان می افتد؟ از حس محروم می شوید و ذهنتان برای انطباق با این شرایط به تکاپو می افتد.
آدام بلوم کمدین و یکی از شش داوطلبی است که حاضر شد به تنهایی در داخل سلولی تاریک در درون یک پناهگاه هسته ای قرار گیرد. این برای بلوم که بسیار اجتماعی است بخصوص دشوار است.
در طی نیم ساعت نخست این آزمایش همه افراد دراز کشیده و به خواب رفتند. اما مشکل واقعی زمانی آغاز می شود که آنها از خواب بیدار می شوند و نمی دانند که چه ساعتی است.
این شش نفر برای ۴۸ ساعت مورد مطالعه روانشناسان قرار گرفتند. این بخشی از برنامه مستند بی بی سی تحت عنوان افق بود.
این اشخاص که نه چیزی می دیدند و نه می شنیدند با گذشت زمان بطور فزاینده ای حواس خود را از دست دادند.
از آنها خواسته شده بود که احساسات خود را تشریح کنند. آنها می دانستند که صدایشان شنیده می شود اما پاسخی دریافت نخواهند کرد.
بلوم که پس از ۲۴ ساعت به رنج و عذاب افتاده بود گفت: "این بسیار دشوار است که ذهن خود را در شرایطی که نوری وجود ندارد بتوانید تحریک کنید. من احساس می کنم که مغزم تمایل به هیچ کاری ندارد."

آزمایش های روانشناختی
محرومیت از حس یکی از موضوعات جنجالیست که گفته می شود جزء تکنیک های بازجویی در گوانتانامو است. هزاران نفر در سراسر جهان در سلولهای انفرادی محبوسند و همگی درجاتی از این محرومیت از حس را تجربه می کنند.
تحقیقات انجام شده نشان می دهد افرادی که دچار محرومیت از حس می شوند پس از مدتی قدرت تشخیص خود را از دست می دهند و پذیرای گفته های دیگران می شوند.
نخستین پژوهش هایی که در این زمینه انجام شد به جنگ کره در دهه ۵۰ باز می گردد. ارتش کانادا مایل بود بداند چه بر سر اسرای جنگی آمده بود که حاضر شدند در برابر خبرنگارهای بین المللی اعتراف به جنایات جنگی کنند. گمان می رفت که آنها پس از حبس های انفرادی دچار شستشوی مغزی شدند.
دانشمندان آمریکای شمالی به دانشجویان خود مبالغی پرداخت کردند و از آنها خواستند در زمان های متفاوت در شرایطی قرار گیرند که آنها را از هر نوع حسی محروم می کرد. بیشتر آنها پس از ۷۲ ساعت دیگر قادر به ادامه دادن آن وضع نبودند. تنها تعداد کمی توانستند بیش از ۴ یا ۵ روز دوام آورند. شرایط این آزمایشات برای آنها غیرقابل تحمل بود.
آدام و سایر افرادی که در آزمایش بی بی سی شرکت کردند پس از ۳۰ ساعت شروع کردند به قدم زدن در سلولهایشان.
ایان رابینز روانشناس بیمارستان سن جورج که ناظر این مطالعه بود می گوید: "راه رفتن رفتاری است که هم حیوانات و هم انسانهایی که در سلول انفرادی قرار می گیرند از خود نشان می دهند."
"من فکر می کنم این واکنشی به عدم دریافت محرک حسی است. شما با راه رفتن این محرک را بطور فیزیکی برای خود ایجاد می کنید."

آسیب اسارت
برایان کینان با این آزمایش کاملا آشناست. او چهار سال در لبنان به گروگان گرفته شده بود: "من فکر می کنم حدود هفت یا هشت ماه در تاریکی نگهداشته شدم. البته مطمئن نیستم چون برآورد زمان در آن شرایط بسیار دشوار بود."
"هیچ بودن که شرایط حاکم است بسیار سخت بود. زیرا سوالی که در سر شماست این است که چطور می توانید ده دقیقه بعد را تحمل کنید؟ یا چند ماه بعد، چطور می توانید یک روز دیگر را تحمل کنید؟ از خود می پرسید آیا ذهن من گنجایش کافی دارد؟"
"من خاطرم هست که یکبار بیدار شدم و صورت و سینه ام را می فشردم و از خود می پرسیدم آیا من هنوز زنده ام؟"
آدام پس از ۳۰ ساعت دچار اوهام و خیالات شد: "من فکر می کردم حدود ۵۰۰۰ صدف دریایی خالی می دیدم. این غذای دلپذیری بود که من در مدتی که در تاریکی بودم می توانستم بخورم."
کینان نیز دچار تجربه مشابهی شد. مغز او تصاویری را نشان می داد؛ از جمله او در خیالات خود آلات موسیقی را می دید که صدایشان بلندتر و بلندتر می شد.
"من هراسان شدم و سرم را به دیوار می کوبیدم تا این تصاویر محو شوند."
"شما سعی می کنید ذهن خود را به زور معطوف چیز دیگری بکنید. ... این بسیار ناراحت کننده بود و مدت بسیار زیادی بطول انجامید."
در پناهگاه هسته ای نیز برخی از دواطلبان دچار خیالات و اوهام شده اند.
میکی که یک پستچی است پشه و هواپیماهای جنگی می بیند که در اطراف سر او می چرخند و وی را ترسانده اند.
دکتر رابینز که ناظر رفتار این افراد است می گوید: "در اتاق تاریک هیچ چیزی نیست که بر آن تمرکز کنید. در غیاب اطلاعات، ذهن بشر به پردازش ادامه می دهد و حتی اگر اطلاعاتی نباشد پس از مدتی خود شروع می کند به خلق اطلاعات."
آدام و سایرین پس از مدتی از این آزمایش روانشناختی رها شدند. آزمایش های مختلف از جمله شناسایی رنگها نشان داد که اظهارات آنها به هیچ وجه قابل اتکا نیست بطوریکه بیشتر نظر سایرین است تا نظر خود آنها.
دکتر رابینز می گوید شواهدی که از افراد محبوس در سلولهای انفرادی بدست می آید بسیار غیرقابل اتکاست زیرا افراد پس از مدتی نظرات بازجویان خود را تکرار می کنند.
"داوطلبان ما برای ۴۸ ساعت در شرایط محرومیت از حس قرار داشتند و با آنها بطور انسانی رفتار شد."
آدام که پس از ۴۸ ساعت از سلول بیرون می آمد می خواست مردی که در را به روی او باز کرد ببوسد.
"من وقتی بیرون آمدم پس از ۴۸ ساعت توانستم آفتاب و آسمان را ببینم. حواس من مملو از بو، صدا و دید شده بود."
او خوشحال و مفتخر است که تحملش زود تمام نشده، اما می گوید دیگر هرگز در چنین آزمایشی شرکت نخواهد کرد.

معرفي كتاب « بازي شيطان » Devil’s Game

رابرت درايفوس "Robert Dreyfuss" نويسنده كتاب مدت 15 سال است كه به عنوان خبرنگار پژوهشگر دست اندركار تحقيق و نوشتن مقالات تفصيلي درباره رويدادهاي سياسي، اقتصادي و مسائل مربوط به امنيت ملي آمريكاست. سا ل2001 توسط مجله بررسي خبرنگاري دانشگاه كلمبيا به عنوان خبرنگار پژوهشگر برجسته انتخاب شد. مقالات او درباره نقش نفت در حمله آمريكا به عراق برنده جايزه اول Project Censored در سال 2003 شد. رابرت درايفوس در برنامه هاي تلويزيوني پرشماري شركت داشته و در روزنامه ها و مجلات معتبر و ترقي خواه متعددي مقاله نوشته است.
كار اين نويسنده در سالهاي بعد از 11 سپتامبر 2001، تحقيق و بررسي و نوشتن مقالات پرشماري درباره حمله آمريكا به عراق و افشاي اشخاصي چون احمد چلبي و نهادهاي پنهاني مانند اداره طرحهاي ويژه پنتاگون و برنامه محافظه كاران نو براي خاورميانه، جاسوسي هاي اقتصادي سازمان سيا، پيمانكاريهاي صدها ميليارد دلاري پنتاگون با كارخانه هاي اسلحه سازي و غيره بوده است. نويسنده انگيزه خود در نوشتن كتاب را چنين خلاصه ميكند: "پر كردن حلقه هاي مفقوده در ميان ميليونها جمله اي كه درباره اسلام سياسي و سياستهاي ايالات متحده بعد از 11 سپتامبر نوشته شده."
به قول او: "هدف كتاب پاسخ دادن به اين سئوال است كه: "چگونه شد به اين مخمصه دچار شديم؟"
در ادامه پاسخ به پرسش بالا ميخوانيم:
"در اين كتاب قصد دارم به بخشي از اين سئوال پاسخ دهم كه چرا دولت آمريكا و بسياري از متحدينش به مدت بيش از 50 سال "جناح راست اسلامي" را به عنوان شركايي مطلوب در جنگ سرد براي خود انتخاب كردند. برخورد من در اين كتاب به صورت يك مورخ نيست بلكه به عنوان يك خبرنگار است. بخش وسيعي از كتاب بر پايه مصاحبه هاي طولاني با شمار زيادي از ماموران با سابقه وزارت خارجه، سازمان سيا، پنتاگون و رهبران بخش خصوصي است كه در بسياري از رويدادهاي نيم قرن اخير شركت فعال داشته اند . . . تقريبا همه ي افرادي كه با آنها مصاحبه كرده ام مطالبشان علني و مستند و همه ي وقايع مندرج در كتاب همراه با ذكر منابع موثق است."
"اين كتاب لااقل به برخي از پرسشهاي آناني كه از پشتيباني دولت آمريكا از رژيم كنوني حاكم بر عراق كه زير رهبري راست افراطي مذهبي و اصول گرايان شيعه طرفدار آيت الله هاي ايراني است تعجب ميكنند، پاسخ ميدهد. براي آنهايي كه دلواپس افتادن كشورهايي چون مصر، سوريه، الجزاير، پاكستان و ديگر كشورهاي خاورميانه و آسياي جنوبي زير سيطره اسلام سياسي هستند لااقل برخي از دلايل اين پديده توضيح داده ميشود. . ."

در ادامه ميخوانيم:
"امروز به سادگي صحبت از "جدال تمدنها" ميشود. اما در اين كتاب نشان داده ميشود كه از چند دهه قبل از يازده سپتامبر متعصب ترين و كار كشته ترين فعالان سازمان هاي اصول گراي اسلامي بويژه جناح افراطي آن اكثر به دو دليل به عنوان متحدين دولت هاي انگليس و آمريكا مورد استقبال قرار ميگرفتند: اول آنكه ضد كمونيست هايي سرسخت و بيرحم بودند. دوم آنكه مخالف ملي گرايان غيرمذهبي (سكولار) مانند جمال عبدالناصر در مصر و دكتر مصدق در ايران بودند.
رابرت درايفوس سپس با ساده دلي شگفت انگيزي مينويسد:
"در سالهاي دهه ي 1950، ايالات متحده فرصت آن را داشت كه با ملي گرايان كنار آيد و بسياري از سياستمداران آمريكا هم در واقع چنين پيشنهاد ميكردند. اما سرانجام ملي گرايان جهان سوم براي شركت در مبارزه عليه شوروي به عنوان افراد و نيروهاي غيرقابل اعتماد كنار گذاشته شدند. در عوض به سالهاي پاياني دهه ي 1950 كه ميرسيم ايالات متحده جاي آنكه دست اتحاد به سوي نيروهاي ترقي خواه غيرمذهبي (سكولار)‌در خاورميانه و كشورهاي عربي دراز كند متحد نيروهاي ارتجاعي اسلام گراي عربستان گرديد و در نتيجه دولت آمريكا به جاي دوستي با جمال عبدالناصر عهد اتحاد با خاندان سعودي بست."
(نقل از سايت اينترنتي رابرت درايفوس Robertdreyfuss.com)
رابرت درايفوس با وجود آنكه خود، تاريخ همكاري هيئت هاي حاكمه انگليس و آمريكا با اسلام سياسي را از اواخر قرن 19 تا به امروز به دقت ميشكافد و دلايل واقعي چنين همكاري را (مبارزه با نيروهاي ملي و چپ) به روشني توضيح ميدهد، اما از سياست آمريكا در كمك به اين عناصر و نيروهاي مرتجع و دست راستي به عنوان "اشتباه" ياد كرده و مينويسد:
"اشتباه دوم كه در كتاب آشكار ميشود‌ اين است كه در دهه ي 1950، در اوج جنگ سرد و مبارزه بر سر كنترل خاورميانه، ايالات متحده از رشد سريع دست راستي هاي اسلامي در اين منطقه از مصر گرفته تا افغانستان پشتيباني كرد. در مصر ، انورسادات به اخوان المسلمين دوباره اجازه فعاليت آزادانه داد. ايالات متحده، اسرائيل و اردن از جنگ اخوان المسلمين عليه دولت سوريه حمايت كردند. افزون بر آن براي نخستين بار، كتاب اين واقعيت را افشا ميكند كه دولت اسرائيل به احمد ياسين و اخوان المسلمين در كرانه غربي و نوار غزه كمك كرد تا گروه حماس را به وجود آورد."
نويسنده سپس در مورد "اشتباه" ديگر دولت آمريكا مينويسد:
"دولت آمريكا از جهادگران اسلامي در افغانستان حمايت كرد. اين نوع پشتيباني از مدتها پيش از دخالت شوروي در افغانستان در سال 1979 آغاز شده بود و ريشه هاي آن برميگردد به فعاليتهاي مخفيانه سازمان سيا از دهه هاي 1960 و 1970 در افغانستان. رشد اسلام گرايان دست راستي در افغانستان منجر به جنگ داخلي در آن كشور و در سالهاي دهه ي 1980 و روي كار آمدن طالبان و آغاز فعاليت اسامه بن لادن براي به وجود آوردن القاعده گرديد." (همانجا)
رابرت درايفوس در دنباله توضيح خود درباره انگيزه نوشتن كتاب مطلب جالبي را مطرح ميكند و مينويسد:
"آيا دست راستي هاي اسلامي بدون پشتيباني دولت آمريكا ميتوانستند وجود داشته باشند؟"
و در پاسخ مينويسد:
"البته ميتوانستند وجود داشته باشند. اين كتاب براي طرفداران تئوري توطئه نوشته نشده. اما ترديدي نميتوان داشت كه اگر ايالات متحده در طول جنگ سرد راه ديگري (جز حمايت همه جانبه از دست راستي هاي اسلامي) برميگزيد خطر اين نيرو بسيار كمتر از آنچه ميبود كه شاهدش هستيم."
به دنبال برشمردن اين "اشتباهات" دولت آمريكا، رابرت درايفوس طبيعتا مثل يك شهروند خيرخواه و ساده دل آمريكايي به نصيحت دولت آمريكا پرداخته و براي علاج ‌اين "اشتباهات" راهبردي، راهكارهايي را به آنها توصيه ميكند:
"بيرون كشيدن نيروهايش از عراق؛ كاهش چشمگير نيروهاي نظامي اش در خاورميانه، آسياي مركزي و خليج فارس؛ هموار كردن راه براي ايجاد دولت مستقل فلسطين و كوشش در كاهش تشنج در كشورهاي مسلمان از فيليپين گرفته تا اندونزي و سودان."
ملاحظه ميكنيم كه حتي يكي از خبرنگاران هوشمند،‌ صادق و واقع بين آمريكايي كه كوشش دارد در خارج از گردونه و دستگاههاي ارتباط جمعي متعلق به انحصارات عظيم فرامليتي باقي بماند و براي حفظ استقلال فكري خود از بسياري مزاياي مادي بگذرد، به دليل پايين بودن آگاهي اش از ريشه هاي اقتصاد سياسي عملكردهاي هيئت حاكمه آمريكا و بي اطلاعي از قوانين انباشت سرمايه ــ كه چيزي جز رابطه سلطه و تابعيت را بر نمي تابد ــ كل اين فعاليتهاي بغايت مخرب، نابودگر و ارتجاعي را به عنوان "اشتباه" تلقي كرده و بر اين تصور است كه "نصيحت" به چنين هيئت حاكمه اي كارساز است.
در مقاله اي زير عنوان "جنگ سرد، جنگجويان مقدس" كه قرار است در شماره ژانويه ــ فوريه مجله مادرجونز به چاپ رسد، رابرت درايفوس ارتباط تنگاتنگ اسلام سياسي دست راستي ــ بويژه اخوان المسلمين ــ با دولت آمريكا را برملا ساخته و پذيرايي رسمي پرزيدنت آيزنهاور از سعيد رمضاني رهبر اخوان المسلمين در كاخ سفيد را تشريح ميكند. اين ملاقات در چهارچوب كنفرانس پراهميتي صورت ميگيرد‌ كه از سوي وزارت خارجه آمريكا و سازمان سيا در سپتامبر 1953 در دانشگاه پرينستون ترتيب داده شده بود و چندين نفر از نظريه پردازان بلندپايه و استادان دانشگاههاي آمريكا و مستشرقين آمريكايي، انگليسي و كانادايي و غيره به علاوه رهبران گروههاي دست راستي اسلامي از كشورهاي مسلمان در آن شركت داشتند تا درباره اهميت اسلام سياسي و نقش آن در مبارزه با كمونيسم به بحث و گفت و گو پردازند. طبق سند سري كه اكنون بيرون آمده، هدف از تشكيل اين كنفرانس اين طور توضيح داده ميشود:
"در ظاهر اين طور وانمود ميشود كه كنفرانس صرفا كوششي براي بالا بردن معلومات ما درباره اسلام است. اين تظاهر دقيقا آن چيزي است كه مورد نظر ماست. اما هدف واقعي عبارت از دور هم گرد آوردن افراد بانفوذي است كه ميتوانند ديدگاه اسلامي را در زمينه هاي آموزش، علوم، حقوق، فلسفه و بنابر اين ناگزير در زمينه سياست فرمول بندي كنند . .. از ميان نتايج مختلفي كه از اين گردهمايي ميتوان انتظار داشت عبارت از تحرك بخشيدن و سمت و سو‌ دادن به جنبش نوزايي اسلام در درون خود اسلامي است." (نقل از سايت اينترنتي رابرت درايفوس)
نويسنده در اين مقاله اظهار تعجب ميكند كه دولت آمريكا چگونه از رهبران چنين گروههاي مخفي، خشونت گرا، و تروريستي ميخواهد براي تجديد حيات اسلام حمايت كند و در پاسخ به سئوال خود مينويسد:
"چنين ديدگاه و عملكردي خصلت اساسي سياست ايالات متحده در آن زمان بود چرا كه هر كسي ضد كمونيست بود، متحد ايالات متحده تلقي ميشد."
و سپس اضافه ميكند كه در مصاحبه با دهها نفر از ماموران قديمي و عاليرتبه سازمان سيا كه در زمان جنگ سرد فعال بوده اند، همه بدون استثنا و به عنوان يك اصل پذيرفته شده اذعان كرده اند‌ كه از اسلام به عنوان سدي در برابر گسترش شوروي و ايدئولوژي ماركسيستي در ميان توده مردم استفاده شده است.

براي ما مردم ايران، كتاب از آن جهت اهميت دارد كه شايد‌ براي نخستين بار از زبان ماموران عاليرتبه سازمان سيا، وزارت خارجه و وزارت دفاع آمريكا ارتباطات گسترده ميان بخشي از روحانيت شيعه با دستگاههاي امنيتي آمريكا و انگليس در دوران جنبش ملي شدن صنعت نفت به رهبري دكتر مصدق و نقش اين روحانيون در كودتاي 28 مرداد و برانداختن دولت دكتر مصدق و نيز جريان سلسله حوادثي را مي شنويم كه زير نظر دستگاههاي امنيتي آمريكا اتفاق افتاده و منجر به سوار شدن روحانيت دست راستي بر موج انقلاب 1357 و قدرت گيري خميني و اطرافيانش گرديد.
لازم به تذكر است كه در سالهاي اخير به دليل بالا گرفتن اختلاف ميان سازمان سيا از يك سو و پنتاگون و كاخ سفيد از سوي ديگر شماري از ماموران قديمي و بازنشسته سازمان سيا حاضر به افشاگري گوشه هايي از فعاليت خود شده اند و از اين رو خبرنگاران پژوهشگري چون رابرت درايفوس از اين موقعيت استفاده كرده و اسراري را بر ملا ساخته اند.
در سطور بالا هدف از نوشتن كتاب را از زبان نويسنده نقل كردم. در زير فرازهايي از كتاب را كه مربوط به تاريخ پنجاه و چند سال اخير كشورمان بوده است ميآورم.
رابرت بير (R.Baer) مامور قديمي و عاليرتبه سازمان سيا در كتاب خود زير عنوان "هم خوابگي با شيطان" مينويسد:
"در پشت همه ي اين رويدادها راز حقير و كثيفي در واشنگتن وجود داشت و آن اينكه كاخ سفيد به اخوان المسلمين به عنوان متحدي پنهاني نگاه ميكرد؛ به صورت سلاحي عليه كمونيسم. اين عمليات پنهاني از سالهاي دهه ي 1950 با برادران دالس آغاز شد ــ آلن دالس در سازمان سيا و جان فوستر دالس در وزارت خارجه ــ آن هم هنگامي كه بر كمك مالي عربستان سعودي به اخوان المسلمين عليه عبدالناصر صحه گذاشتند.
از ديدگاه واشنگتن جمال عبدالناصر يك كمونيست بود. از نظر آنان او صنايع بزرگ مصر و از جمله كانال سوئز را ملي خواهد كرد. منطق جنگ سرد، واشنگتن را به اين نتيجه رسانده بود كه: اگر الله قبول كند كه به نفع ما بجنگد چه بهتر. اگر الله تصميم بگيرد كه قتل سياسي مجاز خواهد بود، چه بهتر ــ به شرطي كه در حضور افراد با فرهنگ در مورد آن صحبتي نشود." (صفحه 102 كتاب)
درايفوس در دنباله نقل قول بالا مينويسد :
"در حالي كه دولت آمريكا و انگليس با آتش بازي ميكردند و آدمكشاني از ميان اخوان المسلمين عليه ناصر بسيج ميشد، شواهد نشان ميدهد كه اخوان المسلمين در حال همكاري با گروه تروريستي اسلامي در ايران به نام فداييان اسلام بود. بنيانگذار فداييان اسلام آيت اللهي بود كه در همكاري مستقيم با سازمان سيا درصدد برانداختن دكتر مصدق بود. برنارد لوئيس مامور سابق انتليجنت سرويس انگليس و مستشرق كنوني آمريكايي اشاره ميكند كه تصميم اخوان المسلمين به مخالفت رويارو با عبدالناصر در رابطه با پيوند اين سازمان با فداييان اسلام بود." (همانجا)
به عبارت ديگر فداييان اسلام و رهبر آن آيت الله كاشاني نه تنها در برانداختن دكتر مصدق نقش داشتند بلكه درصدد از ميان بردن جمال عبدالناصر هم بودند.
رابرت درايفوس بر اين عقيده است كه هم مصدق و هم ناصر در ابتداي روي كار آمدن، تا حدودي از حمايت دولت آمريكا برخوردار بودند، اما دولت آيزنهاور با اين نظر موافق نبود و عقيده داشت كه: "يا با ما هستيد ــ يعني به ما پايگاه نظامي دهيد، به پيمانهاي نظامي ما مي پيونديد، دروازه هاي كشور خود را به روي انحصارات ما باز ميكنيد و به آنها امتيازات لازم را ميدهيد ــ‌ وگرنه عليه ما هستيد." (صفحه 108) در ادامه ميخوانيم:
"درست همان گروههاي اسلامي دست راستي كه سيا در سال 1953 براي برانداختن دكتر مصدق به آنها كمك مالي كرد در سال 1979 شاه را برانداختند." (صفحه 109)
در صفحات 114 و 115 كتاب گوشه هايي از مصاحبه نويسنده را با اولين مامور سازمان سيا به نام جان والر J.Waller ميخوانيم:
"فردي كه مسئوليت عمليات مخفي سازمان سيا در ايران ميان سالهاي 1946 تا 1953 را اداره ميكرد جان والر بود."
جان والر در ميان عشاير قشقايي، بختياري و كرد كار ميكرد، در عين حال كه جاسوسان سابق آلمان را براي سازمان سيا استخدام ميكرد. او به نويسنده ميگويد:
كاشاني مهمترين رهبر مذهبي بود و از اين رو با او روابط نزديكي برقرار كردم. سپس با لبخند ادامه ميدهد:
"چهره آيت الله را با گچ رنگي نقاشي كردم. او ابتدا مدتي جلو من نشست، اما بقيه نقاشي را از روي عكس او تمام كردم." والر تاييد ميكند كه آيت الله مامور سيا نشد. اما بلافاصله ادامه ميدهد: "ما آيت الله ها را مامور مستقيم خود نمي كنيم."
نويسنده از والر ميپرسد: آيا سازمان سيا مستقيما به كاشاني پول داد؟ او در جواب ميگويد: "بله".
و ادامه ميدهد: "پولها هم براي خود كاشاني و هم عوامل او بود. پول براي ارتباط گيري، پخش اعلاميه و جزوه و غيره در بخش جنوبي شهر تهران."
به دنبال آن رابرت درايفوس توطئه هاي پشت پرده براي برانداختن دكتر مصدق را توضيح ميدهد، (صفحات 116 و 117) و به شكل گيري فكري آيت الله خميني در سالهاي دهه ي 1940 و 1950 اشاره كرده و مينويسد:
"او بنا به سائقه ي فكري اش به سوي كاشاني و نواب صفوي و فداييان اسلام گرايش داشت و از طرفداران روحاني محافظه كار آيت الله بروجردي نيز بود . . . كاشاني در اين هنگام مرشد خميني بود و آيت الله از دستور كاشاني در مخالفت با مصدق و موافقت با برگشتن شاه تبعيت كرد." (صفحه 119)
فصل نهم كتاب مربوط به انقلاب 79ــ1978 ايران و دخالت فعال دولت آمريكا در آن ــ لااقل از اوايل سال 1977 يعني دو سال قبل از پيروزي انقلاب است. در اين فصل بويژه نقش دو مهره پراهميت در فراهم آوردن مقدمات انتقال قدرت از شاه به آيت الله خميني آشكار ميشود: يكي ريچارد كاتوم مامور كهنه كار سازمان سيا و ديگري ابراهيم يزدي. در صفحه 234 كتاب ميخوانيم:
"ريچارد كاتوم از ماموران امنيتي دولت آمريكا بود كه ادعا داشت "شيوه تفكر شيعي" را درك ميكند. او در اوايل دهه ي 1950 عضو گروه عمليات مخفي سازمان سيا در ايران بود . . . كاتوم در 1958 استاد دانشگاه پيترزبورگ شد، اما در سازمان سيا و عمليات مخفي آن باقي ماند و رابطه ي خود را در دهه ي 1960 و 1970 با مخالفان شاه ــ چه شخصيتهاي مذهبي و چه ملي ــ حفظ كرد. او بويژه با دو نفر كه در سال 1978 در دوران تبعيد خميني در پاريس از نزديك ترين مشاورين او بودند رابطه ي بسيار نزديك داشت: يكي ابراهيم يزدي و ديگري صادق قطب زاده.
اين دو (يزدي و قطب زاده) سالها يا به آمريكا مسافرت كرده يا در آنجا زندگي كرده بودند و هر دو با اخوان المسلمين همكاري نزديك داشتند. ابراهيم يزدي در اين رابطه (رابطه با اخوان المسلمين) انجمن هاي اسلامي را بنا نهاد."
در ادامه ميخوانيم:
"ريچارد كاتوم هنگامي كه به عنوان مامور سيا در ايران كار ميكرد، اول بار ابراهيم يزدي را در اواسط دهه ي 1950 در ايران ملاقات كرده و با او دوستي نزديكي برقرار كرد. يزدي در سالهاي دهه ي 1960 ميان ايران، پاريس و ايالات متحده رفت و آمد ميكرد و با قطب زاده و فعالان مذهبي ايراني طرفدار آيت الله خميني كار ميكرد."
درايفوس در ادامه مينويسد:
"در اوايل سال 1978، در تلگراف هاي سري كه از ايران به وزارت خارجه آمريكا و سازمان سيا ميرسيد اسم ريچارد كاتوم دوباره ظاهر ميشود. جان استمپل مامور سفارت آمريكا در ايران با محمد توكلي رهبر جنبش طرفداران خميني ملاقات ميكند. محمد توكلي از او ميپرسد آيا پروفسور ريچارد كاتوم را مي شناسيد؟ و از او ميخواهد كه اسم او را با ريچارد كاتوم چك كند."
در اينجا نويسنده نكته پراهميتي را برملا ميكند و مينويسد:
"چند هفته قبل استمپل با توكلي و بازرگان رهبر نهضت آزادي ملاقات ميكند و توكلي ــ آشكارا با اشاره به ريچارد كاتوم ــ به طور عجيبي از استمپل ميپرسد‌ كه آيا دولت كارتر "كانال جداگانه اي" بيرون از كانال وزارت خارجه در سفارتخانه دارد؟" (صفحات 234 و 235 كتاب)
محمد توكلي سپس به استمپل ميگويد:
"نهضت آزادي در زماني كه ريچارد كاتوم مامور وزارت خارجه بود اطلاعات فراواني در اختيار او گذاشته است و به دادن اين اطلاعات ادامه داده است . . . ريچارد كاتوم به رفت و برگشت خود ميان تهران و پاريس ادامه ميدهد و در پاريس با آيت الله خميني و ابراهيم يزدي و قطب زاده ملاقات ميكند." (صفحه 235)
چارلز ناس (C.Naas) مامور سفارت آمريكا در ژوئن 1978 به هنري پرشت مسئول ميز ايران در وزارت امور خارجه مينويسد: "براي ما بسيار جالب است كه ريچارد‌ كاتوم، همانطور كه چند نفر از ما فكر ميكرديم هنوز رابطه اصلي ]نهضت آزادي[ با آمريكاست و خود آنان (توكلي) حاضر به تاييد اين مطلب است." (همانجا)
به دسامبر 1978 كه ميرسيم و انقلاب در آستانه پيروزي است، تلگراف سري وزارت خارجه نشان ميدهد كه ريچارد كاتوم به طور مخفي به تهران آمده است . . . اما در اين موقع كاتوم كوشش ميكرد ميان يزدي، قطب زاده و ديگر ياران خميني از طريقي خارج از كانال وزارت خارجه به طور علني با مقامات واشنگتن رابطه برقرار كند. (همانجا)
پرشت به نويسنده كتاب ميگويد:
"در اواخر سال 1978 كاتوم به من خبر داد كه ابراهيم يزدي به واشنگتن ميآيد و بايد با او ملاقات كنيم . . . سرانجام مقامات وزارت خارجه باب مذاكره با انقلابيون از جمله يزدي و داماد او شهريار روحاني را باز كردند . . . ملاقات ها در پاريس ادامه يافت و ريچارد كاتوم در تهران ماموران سفارت آمريكا را به آيت الله بهشتي نماينده رسمي آيت الله خميني معرفي كرد. ايراني ها (بهشتي و يزدي) به مقامات سفارت اطمينان دادند كه آيت الله خميني ــ هيچ بلندپروازي سياسي ندارد و دولت آمريكا نبايد از او واهمه داشته باشد." (صفحه 237)
در سال 1979، در هفته هاي اول پيروزي انقلاب دو نفر از ماموران عاليرتبه سازمان سيا ــ رابرت ايمز (R.Ames) و جورج كيو (G.Cave) به ايران مسافرت ميكنند. ايمز رئيس بخش خاورميانه سازمان سيا لااقل يك بار با آيت الله بهشتي ملاقات ميكند. ديگر ماموران سيا با يزدي و عباس اميرانتظام و ديگر مقامات روحاني ايراني ملاقات ميكنند و يك سيستم رد و بدل اطلاعات بويژه در مورد عراق ميان آن دو (ايراني و آمريكا) برقرار گرديد. (صفحه 239)
مقامات ايراني از همان ابتدا از ماموران سيا ميخواستند كه اطلاعات مهم و دقيقي درباره عراق در اختيار آنها گذاشته شود. بروس لينگن جانشين سفير آمريكا در اين رابطه به رابرت درايفوس ميگويد:
"ما نسبت به عراق نگران بوديم. روابط ميان عراق و ايران به پايين ترين سطح رسيده بود و خميني نفرت شديدي از صدام حسين داشت و ميخواست انقلاب خود را به عراق صادر كند. عراق مطمئنا از هدفهاي عمده او بود. به ياد ميآورم كه من همه اطلاعات درباره عراق را به مقامات ايراني دادم: درباره ظرفيت نظامي عراق، استقرار نيروهاي نظامي آن كشور و هدفهاي نظامي آن." (صفحات 239 و 240)
كتاب علاوه بر روشن كردن ريشه هاي جنگ ايران و عراق به روشن شدن نكته ديگري نيز كمك ميكند و آن هم اختلاف ميان برژينسكي مشاور امنيتي جيمي كارتر و سايرس ونس وزير خارجه آمريكاست. برژينسكي ابتدا درصدد كودتاي نظامي براي حفظ شاه بود، اما سير حوادث در مدت كوتاهي نظر او را تغيير ميدهد و به فكر استفاده از رژيم تازه به قدرت رسيده براي "كمربند سبز" در برابر شوروي ميافتد. هنري پرشت به نويسنده كتاب در اين رابطه ميگويد:
"يك بار هال ساندرز (معاون وزارت خارجه در امور خاورميانه) براي ديداري به كاخ سفيد ميرود. وقتي از آنجا برگشت به من گفت: "خوشحال خواهي شد اگر به تو بگويم كه ما درصدد هستيم روابط جديدي با ايران برقرار كنيم." نظريه مطرح شده اين بود‌ كه ما ميتوانيم از نيروهاي اسلامي عليه شوروي استفاده كنيم. تئوري اين بود‌ كه يك كمربند بحران زا وجود دارد بنابر اين يك كمربند اسلامي ميتواند عليه شوروي بسيج شود. اين ديدگاه از آن برژينسكي بود."
به گفته ريچارد كاتوم بر افتادن شاه از نظر برژينسكي يك فاجعه بود. در ابتدا برژينسكي خواهان يك پينوشه در ايران بود.
"اما وقتي اين مسئله صورت نگرفت درصدد برقراري اتحاد با نيروهاي اسلامي در حال ظهور و از جمله جمهوري اسلامي افتاد. هدف برژينسكي به هيچ رو وجود ثبات در منطقه نبود. هدف او ايجاد اتحاد همه جانبه اي عليه شوروي در منطقه بود كه آن را كمربند يا "قوس بحران زا" ميناميد. به تابستان 1979 كه ميرسيم برژينسكي به صداقت ضد كمونيستي خميني اطمينان پيدا كرد." (صفحه 241)

نقد بی رحمانه یک زندگی بر باد رفته

سيروس علی نژاد






محسن رضوانی، از بنیان گذاران سازمان انقلابی حزب توده و حزب رنجبران ایران است که حمید شوکت او را به گفتگو کشانده است
این مصاحبه نیست. نقد بی رحمانه یک زندگی بر باد رفته است. آدم از بی رحمی مصاحبه کننده و بیچارگی مصاحبه شونده به جان می آید و در عین حال از درماندگی گفتگو شونده در شگفت می ماند که چرا با وجود حمله های مکرر و بی رحمانه، باز به گفت و گو ادامه می دهد.
فکر می کنم هر کس به جای محسن رضوانی بود در اثنای مصاحبه آن را برهم می زد و به هیچ وجه اجازه انتشارش را نمی داد اما به نظر می رسد او عمداً این راه را تا به آخر طی می کند تا به نسل های بعدی هشدار دهد پا در میدان مبارزه ایدئولوژیک نگذارند.

محسن رضوانی، از بنیان گذاران سازمان انقلابی حزب توده و حزب رنجبران ایران است که حمید شوکت او را به گفتگو کشانده است.

این چهارمین گفتگو از سری گفتگوهای حمید شوکت، تحت نام « نگاهی از درون به جنبش چپ ایران » است. با این گفتگو، گفتگوهای سه گانه پیشین که به ترتیب متعلق به مهدی خانبابا تهرانی، ایرج کشکولی و کورش لاشایی بود، تکمیل می شود و گویا کار مصاحبه کننده در ترسیم نقش سازمان انقلابی حزب توده به پایان می رسد.

در سه گفتگوی پیشین، مصاحبه کننده سوالهایی مطرح می کرد، بیش و کم حاکی از نوعی همدلی با مصاحبه شوندگان، و سعی داشت در خلال پاسخ ها، گوشه هایی از تاریخ مبارزه یک سازمان انقلابی را روشن کند.

اما این بار در مصاحبه با رضوانی، دیگر نه در نقش مصاحبه کننده، که در نقش بازجو و محاکمه کننده ظاهر می شود. یا موضعی اتخاذ می کند که انگار در نقش وکیل مدافع در دادگاه حضور یافته تا داد موکلان نامعلوم خود را از متهم بستاند. جایگاهی که چندان مناسب مصاحبه گر نیست.

محسن رضوانی به عنوان دبیرکل سازمان انقلابی حزب توده و دبیر کل حزب رنجبران، شاید سزاوار چنین محاکمه ای باشد اما بی تردید سزاوار چنین مصاحبه ای نیست.


شبحی که در قرن نوزدهم سراسر اروپا را فرا گرفته بود بعدها راهی خاورمیانه و آمریکای لاتین و جاهای دیگر شد و در قرن بیستم آرمان جوانان بیشتر نقاط جهان گردید و تا پیش از فروپاشیدن خود، زندگی های بی شماری را تباه کرد و به توتالیتاریسمی بدل گردید که تاریخ نظیر آن را ندیده است.

با وجود این، ما خوانندگان این مصاحبه ها یک دین اساسی به حمید شوکت داریم. او با پی گیری کار خود، بر تمامی کسانی که دهه های پنجاه و شصت عمر خود را طی می کنند، و روزگار پیشین را به یاد دارند ثابت کرده است که در شیوه مبارزاتی دهه های چهل، پنجاه، شصت خورشیدی، حقانیتی وجود نداشته و مبارزان آن روزگار در عالم خیال، اینهمه حقانیت به خود بسته بوده اند تا "ترکستان" خود را توجیه کنند. نیز او قادر شده است در گوش همه خوانندگان خود فریاد بکشد نسل هایی که تمام عمر خود را بر سر مبارزه ایدئولوژیک گذاشتند، تمام ارزش های انسانی را قربانی ایدئولوژی های خود کرده اند.

این ایدئولوژی ها چنان که سولژنیتسین در « یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ » روشن کرده است، بیشتر به کار آن می آمده اند که انسانها را قربانی دعوی های خود کنند بی آنکه بتوانند وضعیت عادلانه تری در جامعه بشری به وجود آورند.

نیز این ایدئولوژی ها بیشتر به کار آن می آمده اند که از آدم های مبارز و طغیانگر، استالین هایی بسازند که هرچند همگی شان فرصت استالین شدن نیافتند اما اگر موفق می شدند شاید روی استالین را هم سفید می کردند. امری که اکنون در این کتاب موضوع مصاحبه یا محاکمه محسن رضوانی است.

با وجود این، وقتی سرگذشت اینان را که فرصت و شرایط استالین شدن را نیافته اند، به مطالعه می گیریم، می بینیم همه آنها جای دلسوزی دارند.

برای اینکه تمام زندگی شان در سودای یک عدالت طلبی خیال پرورانه سوخته است؛ هیچ بهره ای از زندگی بر نگرفته اند، از لذات زندگی معمولی مردمان عادی هم محروم مانده اند؛ زندگی شان در مبارزه ای ناکام و شکست خورده گذشته، در راهی که طی کرده اند از نوکری چین تا نوکری کوبا و آلبانی ابا نورزیده اند، در طول مبارزه به اتحاد و دفاع از جریان هایی برخاسته اند که حقانیت بیشتری از موضوع مبارزه نداشته اند، به آرمانهایی پیوسته اند که یکی از آنها در پایان قرن فروپاشید و دیگری قدم در راه سرمایه داری گذاشت.




گویا حق با عباس میلانی بود که در یک کلام گفت من در سالهای 70 در برلین احمق بودم که از میان همه پیغمبران جرجیس را انتخاب کرده، طرفدار مائو شده بودم.

بدتر این که در مواردی مانند زندگی محسن رضوانی در قلمرو خصوصی نیز جز حسرت و تباهی چیزی بر جای نمانده است؛ همسرش او را طرد کرده و از او طلاق گرفته، دوستانش او را از مقام بی ارزشی مانند دبیرکلی حزب فلان و بهمان خلع کرده اند، مادرش وقتی مطلع شده محسن کمونیست است به خانه راهش نداده و گفته شیرش را بر او حرام می کند و اگر به خانه بیاید عاقش می کند و به کمیته تحویلش می دهد.

مصداق کامل از اینجا رانده و از آنجا مانده و خسرالدنیا و الاخرة. در حالی که تمام عمر را در «شکار سایه» دویده و زندگی اش به پایان نزدیک شده و دیگر رمقی برای ادامه حیات نمانده است.

یقینا زندگی نسل های پیشین که داعیه تغییر جهان را نداشتند و آش خود را می خوردند و کشک خود را می سابیدند هرگز تا این حد غم انگیز و بی حاصل نبوده است.

شبحی که در قرن نوزدهم سراسر اروپا را فرا گرفته بود بعدها راهی خاورمیانه و آمریکای لاتین و جاهای دیگر شد و در قرن بیستم آرمان جوانان بیشتر نقاط جهان گردید و تا پیش از فروپاشیدن خود، زندگی های بی شماری را تباه کرد و به توتالیتاریسمی بدل گردید که تاریخ نظیر آن را ندیده است.

در حالی که در پایان قرن از آن شبح، ادبیاتی باقی مانده بود از نوع آثار سولژنیتسین در روسیه، میلان کوندرا در چک اسلواکی، آرتور کوستلر در مجارستان، یوسا در آمریکای لاتین، و آثار کورش صفوی ( خانه دایی یوسف و ... ) در آسیای مرکزی، و بسیاری دیگر در بسیاری نقاط دیگر جهان از جمله کتابهای حمید شوکت در ایران.

به نظر می رسد هوشمندترین آدم هایی که کتاب نام می برد مهرداد بهار و پرویز نیک خواه و کورش لاشایی بوده اند که همگی آنها نخست به جرگه کنفدراسیون دانشجویان و بعدها به استثنای مهرداد بهار، همگی به سازمان انقلابی حزب توده پیوستند. هوشمندتر بوده اند برای آنکه زودتر به نادرست بودن راهی که انتخاب کرده بودند پی بردند.

تصویری که کورش لاشایی از همگنان خود، مبارزان آن روزی به دست می دهد به تمام معنی واقعیت یافته است. « معتقدم فعالیت روشنفکرانی چون من و پرویز نیک خواه در مقایسه با روشنفکرانی که این انقلاب را به پیش راندند بیشتر در جهت منافع فرودستان بوده است. حال آنکه نتیجۀ اقدامات آنها جز برگماشتن فرادستان نوین و ویرانی و آوارگی و کشتار حاصل دیگری به بار نیاورده است » .

اما حرکت مهرداد بهار از همه اینها جالب تر است. او در همان آغاز کار وقتی در مذاکره با چریک های یونانی صحبت از اسلحه و بمب و نارنجک به میان می آید، به دوستانش می گوید: من با شما هم عقیده هستم که تنها راه نجات کارگران و توده های مردم به زیر کشیدن شاه از قدرت از طریق قهر انقلابی است و در این مورد شکی ندارم اما از طرف دیگر شخصا تمایلی برای رفتن به پای کار عملی سازماندهی مسلحانه در خود نمی بینم. آرزویم این است که بروم سمرقند و بخارا را ببینم، شعر بگویم، کتاب بخوانم و به زبان پهلوی حرف بزنم.

بیهوده نیست که نسل های بعد از ما چنین بی آرمان، بی ایدئولوژی، بی هدف روزگار می گذرانند. کاری که نسل های ما کرده اند نه تنها ما بلکه نسل های بعدی را هم تا مدتها منگ و گیج باقی خواهد گذاشت.

مشخصات کتاب
نگاهی از درون به جنبش چپ ایران
گفتگو با محسن رضوانی
نشر اختران ( تهران )
چاپ اول 1386

Thursday, January 24, 2008

Hemido - NEMÎNIM - kurdish song

video: kurdish song

Women of Ararat Part 1

video: pkk

نگاه امامان شيعه به نوروز

نوروز يا روزِ نو، در همه تقاويم، در همه دوره‏ها و در ميان همه فرهنگ‌ها، با اسامى گوناگون مطرح بوده و هست. گردش زمين به دور خورشيد و پديد آمدن روز و شب و فصول سال و نيز حركت ماه بر گرد زمين، بشر را به محاسبه واداشته و به طور طبيعى تقويم را پديد آورده است.

آغاز هر سال، شروع جديدى است كه خود به نوعى انسان را با احساسى تازه و تولّدى نو به حركت در مى‏آورد. اين آغاز همراه با شادى و سرور بوده و در هر فرهنگى آيين‌هاى ويژه‏اى براى نشان دادن خوش حالى و شادى تعبيه شده است. در ميان ايرانيان، اين روزِ نو، روزى بود كه شاه جديد ساسانى به تخت مى‏نشست. خواهيم ديد كه آخرين نوروز ايرانى، كه طى آن آيينهاى ويژه‏اى را اجرا مى‏كردند، (فهرستى از آنها را ابوريحان در آثارالباقيه، ترجمه اكبر داناسرشت، تهران، اميركبير، 1363 از منابع زردتشتى آورده است. بنگريد: صص 333 - 325) روزى در اواخر خردادماه بود كه يزدگرد سوم بر تخت نشست و از آن پس، اين نوروز، هر سال، با توجه به عدم محاسبه كبيسه و اهمال آن، در هر چهار سال يك روز به عقب مى‏افتاد. پس از آمدن اسلام، سنت نوروز، پابرجا ماند و اين بدان دليل بود كه مردم ايران، به سرعت اسلام را نپذيرفته و تا يكى دو سه قرن، بسيارى از آنان بر آيين كهن خود بودند. حتى اگر اسلام را پذيرفتند، نتوانستند به آسانى آن آداب را ترك كنند.

اين نکته دانسته است كه اسلام دو عيد را با عنوان عيد فطر و اضحى با آيينهاى ويژه مطرح كرد، هر چند آنها آغاز سال نبود اما به هر روى عيد طبيعى مسلمانان به شمار مى‏آمد. در برابر، نه از سوى اهل سنّت و نه امامان شيعه، موضعگيرى روشن و شناخته شده مفصلى نسبت به نوروز مطرح نشد. آنچه در اين باره گفته شده پس از اين اشاره خواهيم كرد.
بحث از نوروز، در فرهنگ شيعه، از قرن پنجم به بعد مطرح شد و تا آنجا كه به منابع برجاى مانده مربوط مى‏شود، نخستين بار در مختصر مصباح شيخ طوسى از آن ياد شد. پس از آن در منابع ديگر هم وارد گرديد. در اين مقاله سير ورود آن را در منابع شيعه و موضعگيرى فقهاى شيعه در باره آن را توضيح خواهيم داد. نكته جالب توجه آنكه در دوره صفوى، آثار فراوانى در زمينه عيد نوروز نوشته شد. شيخ آقابزرگ تهراني ذيل مدخل نوروزيه، از بيش از پانزده رساله كه در دوره صفوى تأليف شده ياد كرده است. دراين مقال برآنيم تا بر چند رساله نوروزيه كه در اين دوره تأليف شده شرحى به دست ‏دهيم.

مبناى محاسبه روز نوروز
نوروز نخستين روز فروردين ماه شمسى به حساب مى‏آيد. محاسبه سال شمسى تا پيش از پيدايش تاريخ جلالى در سال 467يا 471 بدين ترتيب بود كه سال را دوازده ماه سى روزه تقسيم مى‏كردند كه جمعا 360روز مى‏شد. پنج روز باقى مانده را در پايان آبان ماه يا اسفندماه بر آن مى‏افزودند كه جمعا 365روز مى‏شد. با اين حال پنج ساعت و 48دقيقه و 45/51ثانيه باقى مى‏ماند. اين زمان، در هر چهار سال يك روز مى‏شد و از آنجا كه در محاسبه نمى‏آمد، روز اول فروردين در فصول سال تغيير مى‏كرد. بنابر اين ماههاى شمسى نيز در آن زمان، مانند ماههاى قمرى در فصول سال متغير بود. معناى اين سخن آن است كه نوروز در ابتداى فروردين واقعى، يعنى نقطه آغاز اعتدال ربيعى قرار نداشت.

زمانى كه يزدگرد سوم، آخرين شاه ساسانى، در سال 632ميلادى به تخت نشست، روز نخست سال، يعنى اول فروردين در آن تاريخ، مطابق بود با شانزدهم حزيران (ژوئن) مطابق با 27خرداد. پس از آن با محاسبه بالا، روز نوروز يا اول فروردين، هر چهار سال، يك روز به عقب مى‏آمد.

در سال467 ق روز نوروز مطابق دوازدهم حوت يا اسفند بود. در اين سال، ملكشاه سلجوقى، دستور داد تا منجمان، محاسبه دقيقى از سال شمسى انجام داده و روز اول فروردين را معين كنند. بر اساس محاسبه خواجه عبدالرحمان خازنى، منجم مرو، عوض آن كه بر اساس محاسبه قبلى، روز واقعى دوازدهم اسفند را اول فروردين دانسته شود، اول فروردين را هيجده روز جلوتر برده و در ابتداى اعتدال ربيعى، يعنى فروردين واقعى قرار گرفت. در محاسبه جديد، هر سال را در چهار نوبت، 365روز محاسبه كرده (دوازده سى روز به ضميمه پنج روز كه در آخر ماه آبان يا اسفند افزوده مى‏شد) و سال پنجم را 366 روز محاسبه كردند. البته پس از هر هشت دوره چهارساله، سال پنجم را 366 قرار مى‏دادند. در اين محاسبه آن پنج ساعت و اندى نيز در محاسبه مى‏آمد. بدين ترتيب، روز نوروز، به عنوان نخستين روز فروردين ماه، از آن سال ثابت ماند.

بنابر اين، نخستين سالى كه روز اول فروردين آن دقيقا مطابق آغاز زمان اعتدال ربيعى بود، سال 467 يا 471 بوده است. (مجموع آنچه گذشت، از مقالات تقى زاده: گاه شمارى در ايران ، ج 10صص 6- 3 به كوشش ايرج افشار، تهران، 1357 مقاله همو تحت عنوان نوروز در مجله يادگار سال چهارم، ش 7 و مدخل نوروز در لغتنامه دهخدا گرفته شده است. در باره اختلاف در اينكه نوروز سلطانى در سال 467 بوده است يا 471 بنگريد: مقالات، ج 10 ص 168 پاورقى. توضيحات محيط طباطبائى در باره سير تقويم در ايران نيز قابل توجه است. وى مشكل سال 467 يا 471 و مسأله افزودن پنج روزه زائده را به آخر آبان و اسفند را نيز حل كرده است. بنگريد: تاريخ تحولات تقويمى در ايران از نظر نجومى، ميراث جاويدان، شماره _15 - 14صص 108 – 101)

دانسته است كه سال قمرى، به عنوان سالشمار پذيرفته شده در آيينهاى دينى در دين مبين اسلام پذيرفته شده و در ميان مردم و كتابهاى تاريخى مرسوم بوده است. در كنار آن سال شمسى، به دليل ثبات آن در تعيين فصول، هميشه به عنوان سال مورد استفاده در امر كشاورزى و خراج و جز آن، اهميت خود را حفظ كرده و در تقاويم محاسبه و ياد مى‏شده است. تطبيق اين دو روز شمار با يكديگر در فرهنگهاى مختلف هميشه مورد بحث واقع شده و راه حلهاى مختلفى براى آن عرضه شده است. سيرى از اين تطبيقها در ميان تاريخ قمرى و شمسى را تقى‏زاده مورد بحث قرار گرفته است. (مقالات تقى زاده ج 10 گاه شمارى در ايران قديم«، فصل پنجم، ص 153به بعد.)

در سال 1304شمسى (1343قمرى مطابق 1925ميلادى) در ايران، تقويم شمسى، به عنوان تقويم رسمى پذيرفته شد. محاسبه پيشين كه دقيق بود مراعات شد و تنها عوض افزودن پنج روز به سال، شش ماه نخست سال را سى و يك روز، و پنج ماه دوم را سى روز و اسفند را بيست و نه روز قرار دادند كه هر چهار سال، سى روز محاسبه مى‏شود. سالى كه اسفند آن سى روز بود، آن را سال كبيسه ناميدند. (متن تصويبنامه مجلس شوراى ملى را كه در شب 11فروردين ماه 1304شمسى انجام شده و اسناد ديگر در اين باره را ببينيد در: پيدايش و سير تحول تقويم هجرى شمسى، محمدرضا صياد، مجله ميراث جاويدان، ش 15- 14صص 118 – 19) در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران نيز مبناى محاسبه سال شمسى بوده و سال قمرى نيز در كنار آن به عنوان تقويم دينى مورد تأكيد قرار گرفت.

اين بود اجمالى از نوروز در تقويم شمسى. مهمترين نكته آن، اين است كه نوروز تا سال 467 در سال متغير بوده و پس از آن در آغاز اعتدال ربيعى قرار گرفته و از آن پس تغييرى نيافته است.

نوروز در منابع كهن شيعى
در آغاز بايد اشاره كنيم كه مقصود از منابع كهن منابعى است كه تا زمان شيخ طوسى تأليف شده است. آنچه كه در باره نوروز در اين منابع آمده، به شرح زير است:

نخست آن‌كه نجاشى ذيل شرح حال ابوالحسن نصر بن عامر بن وهب سنجارى نوشته است كه وى از ثقات اصحاب است و كتاب‌هايى داشته از جمله كتاب ما رُوِى فى يوم النيروز. (رجال النجاشى، ص 428) روشن نيست حجم رواياتى كه وى در اين كتاب جمع آورى كرده چه اندازه بوده است. گفتنى است كه صاحب بن عباد كه بايد او را با احتياط شيعه معتزلى دانست، كتابى با عنوان كتاب الاعياد و فضائل النيروز داشته است. (الفهرست، ابن النديم، ص 190)

در منابع كهن، چند روايت نيز در باره نوروز آمده، كه به اين ترتيب است:
- نخست روايتى از ابراهيم كرخى كه ضمن آن از امام صادق (ع) سؤال شده كه شخصى مزرعه بزرگى دارد. در روز مهرگان يا نوروز، هدايايى (از طرف كسانى كه بر روى آن كار مى‏كنند) به او داده مى‏شود. آيا بپذيرد؟ حضرت فرمود: آنها كه هديه مى‏دهند مسلمانند؟ ابراهيم مى‏گويد: آرى. حضرت فرمود: هديه آنها را بپذيرد. (الكافى، ج 5 ص 141كتاب من لايحضره الفقيه، ج 3 300 التهذيب، ج 6 ص 378)

- روايت ديگر چنين است كه در روز نوروز به اميرالمؤمنين (ع) گفته شد: اليوم نيروز. حضرت فرمودند: اصنعوا كل يوم نيروزا هر روز را نوروز كنيد. (كتاب من لايحضره الفقيه، ج 3 ص 300) و نقل ديگر همان روايت آن كه حضرت فرمود: نيروزنا كل يوم. (همان منبع) اين همان روايتى است كه در آن گفته شده در روز نوروز به آن حضرت، فالوذج هديه كردند و حضرت اين پاسخ را دادند. در حاشيه نسخه‏اى از فهرست ابن‏نديم آمده كه ثابت بن نعمان بن مرزبان، پدر ابوحنيفه، يا جد او همان كسى بود كه فالوذج به امام على عليه السلام هديه كرد و حضرت فرمود: نوروزنا كل يوم يا مهرجونا كل يوم. (الفهرست ابن النديم، ص 256) الانساب، ج 3 ص 37) تعبيرى كه صاحب دعائم آورده قدرى متفاوت است. در آنجا آمده: وقتى فالوذج به امام اهدا شد، حضرت دليلش را پرسيد؛ گفتند: امروز نوروز است. حضرت فرمود: فنيروزا ان قدرتم كل يوم. يعنى تهادوا و تواصلوا فى الله. (دعائم الاسلام، ج2ص 326) اين روايت را بخارى نيز در التاريخ الكبير ج 4 ص 201آورده است.

به جز آنچه از کتاب من لايحضره الفقيه نقل شد، در آثار صدوق، اشاره‏اى به نوروز نشده است. تنها در عيون اخبارالرضا ضمن اشاره به داستان زيدالنار آمده است كه جعفر بن يحيى برمكى بعد از كشتن ابن افطس علوى، سر وى را همراه هداياى نوروز نزد هارون فرستاد. (عيون اخبار الرضا ، ص 550) صدوق هيچ اشاره ديگرى به نوروز نكرده است. گفتنى است كه در آثار شيخ مفيد نيز، كلمه نوروز يا نيروز يافت نشد.

- اشاره شد كه در تهذيب شيخ طوسى، به بحث هديه در روز نوروز و مهرجان (عيد مهرگان، روز شانزده‏هم مهرماه برگزار مى‏شده است. بنگريد: آثار الباقيه، ص 337) اشاره شده بود. جداى از آن شيخ طوسى در مصباح المتهجد، براى نخستين بار بحث از روز نوروز، به عنوان روزى متبرك كه روزه استحبابى و نماز دارد، كرده است. آنچه در مصباح (بنا به نقل از بحار آمده) چنين است:

روى المعلى بن خنيس عن مولانا الصادق عليه السلام فى يوم النيروز قال: اذا كان يوم النيروز فاغتسل و ألبس أنظف ثيابك و تطيب بأطيب طيبك و تكون ذلك اليوم صائما فاذا صليت النوافل و الظهر و العصر، فصل اربع ركعات، تقرأ فى اول ركعة فاتحة الكتاب و عشر مرات انا انزلناه و... (مصباح المتهجد، ص591 بحار الانوار، ج 59 ص 101 وسائل الشيعة، ج7 ص 346) گفتنى است كه شيخ طوسي روز روز نوروز را نه در مصباح و نه در مختصر مصباح معين نكرده است.
ابن ادريس در کتاب السرائر ص 598 مى‏نويسد: شيخ ما ابوجعفر در مختصر مصباح از چهار ركعت نماز مستحب در نوروز فرس سخن گفته اما روز آن را معين نكرده، چنانكه ماه آن را از ماههاى رومى يا عربى مشخص نكرده است. آنچه برخى از اهل حساب و علماى هيئت و اهل فن در كتابش گفته، اين است كه روز نوروز دهم ماه ايّار (دهم ماه مه مطابق دوم ارديبهشت) كه سى و يك روز است مى‏باشد. زمانى كه نوروز از آن گذشت، روز نوروز فرا مى رسد. گفته شده نيروز و نوروز دو لغت است. اما نيروز معتضد كه به آن نوروز معتضدى مى‏گويند، روز يازدهم حزيران (يازدهم ژوئن مطابق سوم خرداد) است. مردمان سواد و زارعين، در باره امر خراج به وى شكايت كردند و اين كه قبل از رسيدن محصول، خراج گرفته مى‏شود و همين سبب بدهكارى آنهاست كه خود عامل اجحاف به رعاياست. او مصمم شد كه پيش از يازدهم حزيران، خراج از كسى مطالبه نكنند. شعرى نيز در باره اين عمل او سروده شد... همه اين مطلب را صولى در كتاب الاوراق آورده است. (السرائر، ج1 ص 315)

در دو كتاب دعا كه به فارسى در قرن ششم تأليف شده ياد از حديث معلى بن خُنَيس در اعمال روز نوروز كه مهمترين آنها، گرفتن روز، پوشيدن لباس نيكو و نماز مخصوص است، شده است. اين دو مورد از دو متن فارسى شيعى قرن ششم قابل توجه است جز آن كه به احتمال قريب به يقين برگرفته از شيخ طوسى است.

- در كتاب ذخيرة الاخره كه مشتمل بر ادعيه بوده و در نيمه نخست قرن ششم تأليف شده، فصلى تحت عنوان عمل روز نوروز فارسيان آمده است. در شرح آن حديث معلى بن خنيس به اين ترتيب نقل شده است:

روايت كند معلّى بن خُنَيس از صادق عليه السلام كه گفت: چون روز نوروز بُوَد، روزه دار و غُسْل كن و جامه پاكترين درپوش و بوى خوش بكار دار و چون نماز پشين و ديگر و سنّتهاى آن بگذارده باشى، چهار ركعت نماز كن به دو سلام و بخوان در ركعت اوّل الحمد و ده بار إنّا أنزلناه فى ليلة القدر و در ركعت دويم الحمد و ده بار وده بار قل يا أيها الكافرون و در ركعت سيم الحمد و ده بار قل هو اللّه أحد و در چهارم ركعت الحمد و ده بار معوذتين. و چون از نماز فارغ گردى تسبيح زهرا عليها السلام بگوى. چون چنين بكنى خداى تعالى شصت ساله گناه تو بيامرزد. و دعا اين است:... (ذخيرة الاخره، ص152)

- در كتاب نزهة الزاهد نيز كه در نيمه دوم قرن ششم يا نيمه نخست قرن هفتم نوشته شده آمده است: نوروز فُرس: امام جعفر صادق عليه السلام گفت: چون روز نوروز در آيد غسل كن وجامه پاك‏ترين در پوش وبوى خوش بكار دار وروزه فراگير وپس از نماز پيشين وديگر، چهار ركعت نماز كن به دو سلام. پس از الحمد در اول ركعت، ده بار إنّا أنزلناه بخوان ودر دوم ده بار قل ياأيها الكافرون ودر سوم ده بار قل هو الله أحد ودر چهارم ده بار هر دو قل أعُوذُ. وچون فارغ شوى سجده شكر كن واين دعا بخوان تا تو را گناه شصت ساله بيامرزد. ودعا اين است: اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ الاَْْوْصِياءِ الْمَرْضِيّينَ وَصَلِّ عَلى جَميعِ أَنْبِياءِكَ وَ رُسُلِكَ بِأَفْضَلِ صَلَواتِكَ وَ بارِكْ عَلَيْهِمْ بِأَفْضَلِ بَرَكاتِكَ ... (نزهة الزاهد، 285)

- قطب الدين راوندى (م 573) حديثى در باره نوروز، در كتاب لب اللباب خود آورده است: عن رسول الله صلى الله عليه و اله: ابدلكم بيومين يومين، بيوم النيروز و المهرجان، الفطر و الاضحى. دو روز را براى شما جانشين دو روز كردم. عيد فطر و قربان را بجاى عيد نوروز و مهرگان قرار دادم. (مستدرك الوسائل ، ج 6 ص 152از لب اللباب.)

مناسب است در اينجا بيفزايم كه مراسم نوروز در شهرهاى شيعه نيز برپا بوده است. حداقل دو قصيده از سيدضياءالدين ابوالرضا فضل الله راوندى از قرن ششم در دست داريم كه عيد نوروز را به برخى از بزرگان آن ناحيه تبريك گفته است. در يكى از اين اشعار آمده: (ديوان السيد ضياءالدين ابوالرضا فضل الله راوندى، تصحيح محدث ارموى، تهران، 1374ق، ص 65 )

هذا الربيع و هذه أزهاره
وافى سواء ليله و نهاره

اشعار ديگري هم در ص 131 و 196 آمده است.
- ابن شهر آشوب (م 588) در مناقب خبرى در برخورد منصور با امام كاظم عليه السلام آورده است. وى مى‏نويسد: منصور از امام خواست تا در عيد نوروز، بجاى او در مجلسى نشسته و هدايايى را كه آورده مى‏شد از طرف او بگيرد. امام در پاسخ چنين گفت:

اِنّى قَدْ فَتَّشْتُ الاَْخبارَ عَنْ جَدّى رَسُولِ الله صلي الله عليه و اله فَلَمْ اَجِدْ لِهذَا الْعيدِ خَبَرا؛ اِنَّهُ سُنَّةٌ لِلْفُرْسِ مَحاهَا الاِْسْلامُ وَمَعاذَ الله اَنْ نُحْيِىَ ما مَحاهُ الاِْسْلامُ. (مناقب ابن شهرآشوب، ج 2ص 379 مسند الامام كاظم ج 1 صص 51 – 52)

من اخبارى را كه از جدّم رسول خدا( ص) وارد شده بررسى كردم و خبرى در رابطه با اين عيد پيدا نكردم. اين عيد از سنن ايرانيان است كه اسلام بر آن خط بطلان كشيده است. به خدا پناه مى‏برم از اينكه چيزى را كه اسلام آن را از ميان برده دوباره آن را زنده كنم.

صاحب جواهر با توجه به نقل شيخ، ابن‏فهد، شهيد اول و ديگر متأخرين، بر مسلم بودن استحباب روزه روز نوروز تأكيد كرده است. سپس نقل بالا را از امام كاظم عليه السلام آورده و گفته است كه اين نقل نمى‏تواند معارض ادله استحباب باشد، به علاوه كه محتمل است كه بر اساس تقيه صادر شده باشد؛ شايد هم مقصود نوروزى جز نوروزى باشد كه متفق عليه است. (جواهر الكلام، ج 5 ص 40) بايد توجه داشت كه مستند همه، روايت معلى بن خنيس است. به علاوه، اگر تقيه‏اى در كار بود، بايد امام همان ابتدا موافقت مى‏كرد نه مخالفت. نكته سوم وى نيز واضح البطلان است، زيرا به هر روى در آن روزگار، يك نوروز بيشتر وجود نداشته است.

**** * *** ****

اين بود آنچه در منابع شيعه تا قرن ششم در باره نوروز نقل شده است. در اين باره، مهم همان روايت معلى بن خنيس است و جز آن، چيزى در باره تأييد نوروز به چشم نمى‏خورد. منشأ آنچه در آثار بعدى در باره استحباب غسل روز نوروز و نماز و دعاى مربوطه آمده، همين نص است و بس. البته مطالب ديگرى نيز افزوده شده كه به منشأ آنها اشاره خواهيم كرد.

در اينجا بى‏مناسب نيست، اشاره‏اى به آنچه در منابع اهل سنت در باره روز نوروز آمده داشته باشيم. بطور كلى بايد گفت كه اين عيد، از پس از اسلام مورد توجه حكام اموى و عباسى بوده و بويژه در حوزه شرق، هداياى نوروز به طور مرتب از طرف حكام از كدخدايان دريافت مى‏شده است. افزون بر آن كار گرفتن خراج نيز بر اساس نوروز بوده و يكى دوبار در عهد متوكل (تاريخ الطبرى، ج 9ص 218حوادث سال 245) و معتضد عباسى، (همانجا، ج10ص39) نوروز تا تيرماه به تأخير افتاده تا مردم در پرداخت آن گرفتار مشكل نشوند، زيرا در اين وقت محصول به دست مى‏آمده است. در زمان مقتدر نيز اين مشكل به عنوان نوعى ظلم در حق رعايا مطرح بوده است. (همانجا، ج 11ص 203حوادث سال 301)

به گزارش يعقوبى، معاويه پس از رسيدن به خلافت، به عبدالرحمن بن ابى‏بكره نوشته است تا هداياى نوروز و مهرگان براى وى ارسال شود. (تاريخ اليعقوبى، ج 2ص 306) عمر بن عبدالعزيز، در رديف كارهاى اصلاحى خود اين امر را متوقف كرده (همانجا، ج 2ص 306) و نامه‏اى به يكى از حكام خويش نوشته تا از گرفتن هداياى نوروز و مهرگان خوددارى كند. (تاريخ الطبرى، ج 6ص 659 حوادث سال 101) بعد از وى، يزيد بن عبدالملك بار ديگر گرفتن هداياى نوروزى را باب كرده است. (تاريخ يعقوبى، ج 2ص 313) در زمان نصر بن سيار نيز گرفتن هدايا در خراسان مرسوم بوده، (تاريخ الطبرى، ج 7ص 277) چنانكه در سال 236 در فارس. (همانجا، ج 9ص 184حوادث سال 236) در باره نوروز و مهرگان در ادب عربى، مقالاتى در زبانهاى فرنگى نوشته شده است. (مقالات تقى‏زاده، ج10ص 155)

در تمام اين دوران، روز نوروز به عنوان يك روز معين براى مسلمانان شرق شناخته شده بوده و به دليل درگير بودن آن با امر خراج، موقعيت خود را حفظ كرده است. شاعرى در سال 220هجرى، روز نوروز را در رديف دو عيد فطر و اضحى قرار داده است:
فأبكوا على التمر أبكى الله أعينكم
فى كل اضحى و فى فطر و نيروز

شواهدى وجود دارد كه در اواخر قرن سوم، توده مردم در اين نواحى، در ايام نوروز به آتش بازى و ريختن آب مى‏پرداخته‏اند. حكومت نيز به احتمال تحت تأثير فقهاى اهل سنت، با آن مقابله مى‏كرده است.
در حوادث سال 282آمده است كه در اين سال، مردم از آنچه در نوروز عجم، از آتش بازى و ريختن آب و جز آن انجام مى‏دادند، منع شدند. (تاريخ الطبرى، ج 10ص 39)

در حوادث سال 284 آمده است كه روز چهار شنبه، سوم جمادى الثانيه، يازدهم حزيران (ماه ژوئن)، در چهارسوها و بازارهاى بغداد، اعلام شد كه كسى در شب نوروز حق روشن كردن آتش و ريختن آب را ندارد. روز پنجشنبه نيز همين اعلان، اعلام شد. اما در عصر روز جمعه، در خانه سعيد بن يكسين، رئيس شرطه بغداد، در بخش شرقى بغداد، اعلام شد كه خليفه، مرد م را در روشن كردن آتش و ريختن آب آزاد گذاشته است. پس از آن توده مردم، حتى بيش از حد به اين كار پرداختند به طورى كه بر روى اصحاب شرطه نيز در مجلس جسر (پل) آب ريختند. (همانجا، ج 10ص 53)

برگزارى مراسم نوروز نه تنها در شرق اسلامى، بلكه در غرب اسلامى نيز رواج يافته است. به نقل مقريزي در سال 363هجرى، المعزلدين الله، خليفه فاطمى مصر، دستور داد تا از روشن كردن آتش در شب نوروز و همچنين ريختن آب خوددارى كنند. در همانجا آمده است كه در سال361 آتش بازى گسترده‏اى در قاهره انجام شده و اين كار سه روز ادامه يافته است. معز فاطمى مردم را از روشن كردن آتش و ريختن آب منع كرده و كسانى را نيز گرفته و حبس كردند. (الخطط المقريزية، ج 1ص 268) همو آورده است كه در سال 517هجرى نيز در روز نوروز هداياى گرانبهايى از طرف امرا تقديم شده كه بسيار بسيار مفصل و گرانقيمت بوده است. (همانجا، صص 269 – 268) همو در سالهاى بعد از آن روز، كه از آن با عنوان نوروز قبطى ياد شده، از گستردگى بازى و كارهاى ضد اخلاق و گرفتن هديه توسط امير نوروز و جز آن سخن گفته است. (همانجا، ص 269)

در منابع فقهى اهل سنت هم، مخالفت با نوروز ديده مى‏شود. از جمله غزالى در كيمياى سعادت بر ضد نوروز سخن گفته است. (مقالات تقى زاده، ج 10ص 153) در منبع ديگرى، گفته شده است: روزه گرفتن روز شنبه، كراهت دارد چون تشبه به يهود است. نيز روزه گرفتن نوروز ومهرگان،چرا كه آن هم تشبه به مجوس است. (بدائع الصنايع، ج2ص 79) ابن قدامه نيز نوشته است: روزه‏گرفتن‏نوروز و مهرگان كراهت دارد، زيرا اين ها، روزهايى است كه كفار آن رابزرگ مى‏شمرند. (المغنى، ج 3ص 99) گروه طالبان هم كه زماني بر افغانستان حکومت مي کردند در سال 1376ش اعلام كردند كه نوروز برخلاف اسلام و بدعت بوده و برگزارى آن حرام مى‏باشد.

نوروز در منابع شيعىِ قرن هفتم به بعد
همانگونه كه گذشت، منابع بعدى، با تكيه بر سخن شيخ، به بيان اعمال روز نوروز در كنار اعياد ديگر پرداخته‏اند. اما بحث مهم از اين زمان به بعد، بحث از تعيين روز نوروز است . كسانى از فقيهان براى تعيين روز نوروز كوششهايى كرده‏اند. از آن جمله شهيد اول (م 786) در كتاب ذكرى الشيعة است. وى در آنجا با اشاره به روايت معلى بن خنيس نوشته است كه مقصود از نوروز يا اول سال فارسيان يا وارد شدن خورشد در برج حمل (فروردين) و يا دهم ايار (دوم ارديبهشت) است. بدين ترتيب سه قول در اين باره نقل كرده كه تفصيل آن در سخن ابن‏فهد آمده است.

عبارت مفصل در تعيين روز نوروز از احمد بن محمد بن فهد حلى (م 841) است. وى با اشاره به سخن شيخ طوسى در مختصر مصباح المتهجد و چهار ركعت نماز مستحبى آن مى‏نويسد: يوم النيروز جليل القدر اما تعيين روز آن از سال مشكل است. اين در حالى است كه چون متعلق عبادت الهى شده شناخت آن مهم است و با اين حال، از علماى ما جز آنچه ابن‏ادريس گفته متعرض بيان آن نشده است. سپس ابن‏فهد سخن ابن‏ادريس و شهيد را آورده است.

آنگاه در باره سخن شهيد كه گفته روز نوروز يا اول سال فارسيان يا رفتن خورشيد به برج حمل است مى‏نويسد: قول نخست وى كه اول سال فارسيان باشد همان است كه در ميان فقهاى عجم مشهور است. آنها نوروز را زمان وارد شدن خورشيد به برج جدى (دى ماه) قرار مى‏دهند. (درست آن است كه اول سال فرس، اول برج عقرب يا آبان ماه بوده است.) اين همان است كه نويسنده كتاب الانواء آن را گفته است. (تاكنون بر ما روشن نشده كه اين كتاب كه در باره دانش نجوم بوده، از كيست. دهها كتاب با اين نام در فهرست ابن‏نديم شناسانده شده است. محتمل است كه مقصود كتاب الانواء احمد بن عبدالله ثقفى (م 319) باشد.) پس از آن سخن صاحب الانواء را نقل كرده. آنگاه مى‏افزايد: آنچه از اين تفاسير درست‏تر است، آن كه نوروز همان زمان وارد شدن خورشيد به برج حمل (فروردين) است. سپس دلائلى براى آن ذكر مى‏كند. مهمترين دليل آن كه شناخت اين روز به عنوان نوروز ميان مردم رايج است و طبعا خطاب بايد راجع به همين عرف باشد. آنگاه خود دو اشكال بر اين دليل آورده است: يكى آن كه در همه مناطق عجم، نوروز بر روز اول ورود خورشيد در حمل اطلاق نمى‏شود و دوم آن كه نوروز بودن روز نخست ماه حمل، نوروز سلطانى است و جديد است. اين اشاره به تغيير روز نوروز در زمان سلطان ملكشاه سلجوقى است. پاسخ ابن فهد آن است كه وقتى عرف مختلف شد، عرف شرعى بايد مراعات شود. اگر چنين عرفى در كار نبود، عرف نزديكترين بلاد به شرع بايد مراعات شود. افزون بر آن، هر دو تفسير از نوروز - اعم از سلطانى و غير آن - مربوط به پيش از اسلام است! (المهذب البارع فى شرح المختصر النافع، ج 1 ص 193 - 191چاپ انتشارات اسلامى، قم 1414)

نكته مهم در مطالب ابن‏فهد آن است كه روايت معلى بن خنيس را به گونه‏اى ديگر نقل كرده و شكل مفصل آن را آورده است. وى از نسابه معاصر خود علامه بهاءالدين على بن عبدالحميد نسابه - و او به سند خود تا معلى بن خنيس - روايت مفصلى را در باره روز نوروز آورده است. اين روايت پيش از اين زمان، در منابع ديگر شيعى نبوده است. روايت چنين است كه معلى نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمود: روز نوروز، روزى است كه رسول خدا صلى الله عليه و اله، براى امام على عليه السلام در غدير پيمان گرفت و مردم به ولايت او اعتراف كردند. خوشا به حال كسى كه بر آن پيمان باقى ماند و بدا به حال كسى كه آن عهد را شكست. روز نوروز، روزى است كه رسول خدا (ص) امام على (ع) را به وادى جن فرستاد و او بر آنها عهدها و پيمانها گرفت. روز نوروز، روزى است كه امام على(ع) بر خوارج غلبه يافت و ذوالثديه را كشت. روز نوروز، روزى است كه قائم ما از اهل بيت (ع) قيام خواهد كرد و خداوند او را بر دجال پيروز خواهد نمود و دجال را بر كناسه كوفه بدار خواهد زد. هيچ نوروزى نخواهد آمد جز آن كه ما انتظار فرجى در آن داريم. اين از روزهاى متعلق به ماست كه فارسيان آن را حفظ كردند و شما (عربها) آن را ضايع كرديد. يكى از انبياى بنى‏اسرائيل از خدايش خواست تا قومى را كه چندين هزار بودند و از ترس مرگ از ديارشان خارج شده بودند و خداوند آنها را ميرانده بود، زنده كند. خداوند به وى فرمود: بر قبرهاى آنان آب بريز. او در اين روز، بر قبور آنها آب ريخت و آنها كه سى هزار تن بودند زنده شدند. همين امر سبب شد تا ريخت آب در روز نوروز سنّت شود، امرى كه سبب آن را جز راسخان در علم نمى‏دانند. روز نوروز، اول سال فارسيان است. معلى مى‏افزايد: آن حضرت اين مطالب را بر من املا كرد و من از املاى آن حضرت آن را نوشتم. (المهذب، ج 1 ص 195 – 194)

ابن فهد، به دنبال آن، روايت ديگرى از معلى نقل كرده است. در اين روايت آمده است كه امام صادق عليه السلام در صبحگاه نوروزى كه معلى به خدمت آن حضرت رسيده بود، از ايشان شنيد كه: روز نوروز، روزى است كه خواند از بندگانش پيمان گرفت تا او را عبادت كرده به وى شرك نورزند و به انبياى او، حجج او و اولياى او ايمان بياورند. روز نوروز، نخستين روزى است كه خورشيد در آن طلوع كرد و بادها وزيدن گرفت و در زمين شكوفه پديد آمد (و خلقت فيه زهرة الارض .... ). روز نوروز، روزى است كه كشتى نوح بر كوه جودى فرونشست و روزى است كه خداوند كسانى را كه از ترس مرگ از سرزمينشان خارج شده و مرده بودند زنده كرد. و روزى است كه جبرئيل بر رسول خدا صلى الله عليه و اله فرود آمد. و روزى است كه ابراهيم بتهاى قومش را شكست. و روزى است كه رسول خدا (ص) امام على(ع) را بر دوش گرفت تا بتهاى قريش را در مسجد الحرام شكست. (المهذب، ج _1 ص 196 – 195)

ابن فهد به چهار نكته در اين دو روايت توجه كرده. يكى تطبيق روز نوروز با روز غدير يعنى هيجده ذى‏حجه سال دهم هجرت است. دوم سنت آب ريختن كه در بهار معنا دارد نه در ماه جدى (دى‏ماه). سوم خلقت خورشيد در اين روز كه با سخن منجمان سازگار است و چهارم شكوفه دادن زمين كه باز در فروردين است نه در دى‏ماه. (المهذب، ج1 ص 196) بدين ترتيب وى خواسته تا از اين روايت نتيجه بگيرد كه روز نوروز همان زمان ورود خورشيد به حَمَل يعنى آغاز فروردين ماه است. به نظر مى‏رسد اين قديمى‏ترين بحثى است كه در كتابهاى فقهى شيعه در تعيين روز نوروز شده و بعد از آن در دوره صفوى مكرر مورد نقد و ايراد قرار گرفته است.

مشكل اين دو حديث آن است كه در منابع كهن شيعه نيامده است. افزون بر آن، روايات مزبور كه در اصل بايد يكى باشد، حاوى دو نوع آگاهى در باره روز نوروز است كه اين خود منشأ شبهه در باره آن شده و احتمال جعل آن را تقويت مى‏كند. افزون بر آن، دانسته است كه، ابن غضائرى گفته: غاليان رواياتى را به معلى بن خنيس نسبت داده و نمى‏توان بر اخبار وى اعتماد كرد. (مجمع الرجال، قهپائى، ج 6 ص 110) در اين صورت، اين روايت كه بى‏گرايش غاليانه يا نگرش افراطى هم نيست، ممكن است از همان دسته مجعولاتى باشد كه غاليان به معلى نسبت داده‏اند. بايد اين نكته را نيز يادآورى كرد كه گفته شده قرامطه - گرايشى وابسته به مذهب افراطى اسماعيليه - دو روز را در سال كه نوروز و مهرگان بوده، روزه مى‏گرفته‏اند. (تاريخ الطبرى، ج 10ص 269 بلافاصله بايد تأكيد كنيم كه مجوسيان، نه تنها نوروز را روزه نمى‏گرفته‏اند، بلكه به نقل بيرونى، اساسا مجوس را روزه‏اى نيست و هر كس از ايشان روزه بگيرد گناه كرده است.( آثار الباقيه، ص 357)

ياد از اين نكته لازم است كه بخش ريختن آب روى مردگان كه به يكى از انبياى بنى‏اسرائيل نسبت داده شده، در روايتى از ابن‏عباس آمده است. (الخطط المقريزية، ج1ص 268 آثار الباقيه، ص 325) متن حديث را بيرونى چنين آورده: نقل شده كه در نوروز جامى سيمين كه پر از حلوا بود، براى پيغمبر(ص) به هديه آوردند. آن حضرت پرسيد كه اين چيست؟ گفتند: امروز روز نوروز است. پرسيد كه، نوروز چيست؟ گفتند: عيد بزرگ ايرانيان است. فرمود: آرى، در اين روز بود كه خداوند عسكره را زنده كرد. پرسيدند: عسكره چيست؟ فرمود: عسكره هزاران مردمى بودند كه از ترس مرگ ترك ديار كرده و سر به بيابان نهادند و خداوند به آنان گفت بميريد و مردند. سپس آنان را زنده كرد و ابرها را امر فرمود كه به آنان ببارد. از اين روست كه پاشيدن آب در اين روز رسم شده. سپس از آن حلوا تناول كرد و جام را ميان اصحاب خود قسمت كرده و گفت: كاش هر روزى براى ما نوروز بود. در همانجا آمده كه وقتى از مأمون در باره سنت آب‏ پاشى در روز نوروز سؤال شد، نوروز را همان روزى دانست كه مردگان از قوم بنى‏اسرائيل در آن روز زنده شدند. ممكن است اين روايت از اسرائيليات نيز باشد كه در جامعه اسلامى به نوعى با عقائد رايج پيوند داده شده است.

از همه اينها گذشته، شايد تأويل ديگرى براى اين روايت بتوان جستجو كرد و آن اين كه - در صورت درستى صدور آن از امام صادق (ع) - شايد امام، خواسته‏اند بفرمايند كه اصولا هر روزى كه نشانى از پيروزى آيين الهى در آن باشد، نوروز است. درست همان طور كه در يكى از روايات سابق الذكر آمده بود كه امام على)ع( فرمود: هر روز ما را نوروز كنيد. اين معنا براى نوروز، كاملا مطابق تعبير ايّام الله است كه در قرآن به روزهاى متعلق به خداوند اطلاق شده است. البته با اين تأويل، بايد آنچه در روايت در باره نوروز فارسيان آمده، قدرى اصلاح شود. البته اشکالات ديگري هم در برخي از رساله هاي نوروزيه بر اين خبر وارد آمده است.

نوروز و نوروزيه‏هاى دوره صفوى
چنين به نظر مى‏رسد كه نوروز، در فرهنگ مسلمانان شرقى، حتى با وجود مخالفتهاى برخى از فقهاى سنى‏مذهب، دوام آورده است. عجيب آن كه برخى از آداب و رسوم خاص آن مانند چهارشنبه سورى و سيزده بدر كه از پيش از اسلام وجود داشته، و بى پايگى آن از نگاه اسلام بر همه روشن بوده، به دليل همسويى نوروز با طبيعت و نيز دخالت آن در تعيين خراج سالانه، همچنان حفظ شده است. حضور اين عيد در بخش وسيعى از دنياى اسلام در حال حاضر، از نواحى عراق و تركيه گرفته تا جمهورى آذربايجان، جمهوريهاى آسياى ميانه، افغانستان، پاكستان و طبعا ايران، نشان آن است كه پيش از تشكيل دولت صفوى، اين عيد مورد اعتناى كامل بوده است. در اينجا بايد دو نكته را مورد توجه قرار داد:

نخست آن‌كه در دوره صفوى، تاريخ قمرى و شمسى رواج داشته و طبعا مراسم نوروز برگزار مى‏شده است. اولئاريوس در آن عهد چنين نوشته: ايرانى‏ها سال خود را برحسب حركت خورشيد و ماه تعيين و تنظيم مى‏كنند و به همين جهت داراى دو نوع سال شمسى و قمرى مى‏باشند. سال قمرى از نظر مذهبى برايشان اهميت دارد كه اعياد و روزهاى سوگوارى خود را برحسب آن سال تعيين مى‏كنند. وى پس از آن اشاره كرده است كه ايرانيان، عمر خود را برحسب سال شمسى محاسبه كرده و مثلا مى‏گويند كه فلان مقدار نوروز از عمر آنها گذشته است. (سفرنامه اولئاريوس، ترجمه حسين كردبچه، تهران، كتاب براى همه، 1369ج 2ص 690) وى چهارشنبه آخر سال را كه چهارشنبه سورى بوده، از ايام مورد توجه مردم ياد كرده و گفته است كه مردم آن را بدترين روزهاى سال دانسته كار را تعطيل مى‏كنند از خانه كمتر خارج شده و حتى المقدر كمتر حرف مى‏زنند و سعى مى‏كنند به كسى پولى ندهند ... عده‏اى هم كوزه‏هاى خود را برداشته ... به خارج شهر رفته و کوزه را از آب پر كرده و آن را مى‏آورند و به خانه و اطاقهاى خود مى‏پاشند و عقيده دارند كه چون آب، صاف و پاك است، پليديها و بدبختيها را از خانه شسته با خود مى‏برد...(سفرنامه اولئاريوس، ج 2ص 466) تاورنيه نيز از عيد نوروز به با اين عبارت كه از اعياد بزرگ ايرانيان است سخن گفته و مى‏نويسد: در اين روز تمام بزرگان براى سلام شاه به دربار حاضر مى‏شوند و هر كس به اندازه شأنش بايد ارمغان و پيشكشى به شاه بدهد ... و در اين روز شاه ثروت گزافى به دست مى‏آورد ... براى روز اول سال، اگر يك ايرانى اتفاقا پول نداشته باشد كه قباى نو تدارك نمايد، اگر بايد تن خود را گرو بگذارد مى‏گذارد و قباى نو را حتما به دست مى‏آورد. (سفرنامه تاورنيه، ترجمه ابوتراب نورى، تهران، سنايى، 1336ص 635)

شواهد فراوانى در باره اهميت برگزارى مراسم نوروز در ميان ايرانيان در دوره صفوى در دست است كه نيازى به نقل آنها نيست.

نكته دوم آن كه اين مسأله را بايد از زاويه ديگرى نيز مورد توجه قرار داد و آن اين كه با پيدايش دولت شيعى، طبيعى بود كه روزهايى كه در فرهنگ فقهى و تاريخى شيعه، از اهميتى برخوردار است بزرگ داشته شده و به عنوان شعائر شيعى بزرگ داشته شود. اين روزها، يا روزها عزا و مصيبت بودند و يا روزهاى شادى و فرح. نوع ديگر، روزهايى بود كه در تقويم مذهبى، عباداتى براى آنها در نظر گرفته شده بود. با توجه به اختلافاتى كه در تعيين اين روزها وجود داشت، لازم بود تا تحقيقى در باره تعيين روز دقيق آنها صورت گيرد. به عنوان نمونه چندين رساله مولوديه نوشته شد تا اثبات شود تولد رسول خدا (ص) در دوازدهم ربيع الاول بوده يا در هفدهم آن. (ذريعه ج23 ص 276 – 275) همينطور رساله‏اى به دستور شاه سلطان حسين صفوى نوشته شد با با عنوان هداية الصالحين در اثبات آن كه تولد امام على (ع) در سيزدهم رجب بوده و ساير اقوال نادرست است. (فهرست كتابخانه مجلس، ج10ص 1737 به احتمال قوى اين رساله از محمدباقر بن اسماعيل خاتون آبادى - م 1127- بايد باشد.)
به علاوه، مردم نياز به تقويمهايى داشتند تا به معرفى اين روزها پرداخته و آداب و عبادات ويژه آنها را بيان كند. نمونه آن كتاب تقويم المحسنين فى معرفة الساعات و الايام و الاسبوع از فيض كاشانى (م 1091) و اختيارات علامه مجلسى (م 1110) است. بايد اعتقاد به خوبى و بدى ساعات را هم به اين مطالب افزود و رساله‏هايى كه به اين مسائل هم پرداخت به آنچه گذشت، اضافه كرد. مجموع اين مسائل، جريانى را در تأليف پديد آورد كه به نوعى با بحث تقويم ارتباط مى‏يافت.
با توجه به آنچه در آغاز بحث در باره تفاوت نوروز قديم با نوروز جلالى گفته شد، بحث از تعيين روز نوروز و اين كه آيا نوروز وارد شده در روايات، همين نوروز مرسوم است يانه، در ميان علما بالا گرفت. پيش از آن نيز، همانطور كه گذشت، ابن فهد در قرن نهم، نسبتا مفصل به آن پرداخته بود. استدلالهايى كه در اين قبيل رساله‏ها آمده، به طور عمده بر پايه مطالب نجومى، تاريخى و نيز رواياتى است كه به آنها اشاره كرديم. افندى با اشاره به رساله ميرزا ابراهيم حسينى مى‏نويسد: او رساله‏اى نوشت كه نوروز، درست همين روزى است كه اكنون مرسوم است. آقا رضى قزوينى رساله‏اى در انكار اين مطالب نوشت. همين طور محمدحسين بن ميرزا ابوالحسن قائنى و ميرزا رضى الدين محمد مستوفى خاصه اصفهان دو رساله در تأييد تطبيق روز نوروز وارد شده در روايات با آنچه مرسوم است نوشتند. افندى مى‏نويسد: و قد صارت هذه المسألة مطرحا لاراء الفضلاء. (رياض العلماء ، ج 1ص 6)
در اين دوره افزون بر بحثهاى نجومى و اصولى و فقهى در اين باره، يكى دو روايت ديگر در باره نوروز كه در منابع پيشين شناخته شده نيامده، مطرح گرديد. يك روايت را مرحوم علامه مجلسى در بحار بدون آن كه نام منبعش را ياد كند، با اين عبارت كه: رأيت فى بعض الكتب المعتبرة آورده و سندى بر آن از همان كتاب نقل كرده است. راوى اين روايت معلى بن خنيس است اما نه در حد چند سطرى كه در مصباح شيخ آمده و يا يكى دو صفحه‏اى كه در المهذّب ابن فهد آمده، بلكه ده صفحه بحار را به خود اختصاص داده است. (بحارالانوار، ج 59 ص 100 – 91) آنچه در اين روايت افزون بر نقل ابن فهد آمده، تفصيلى است كه معلى از امام خواسته تا نامهاى فارسى سى روز ماه را بيان كند. به دنبال آن سى نام فارسى همچون هرمزد روز، بهمن روز، اردى‏بهشت روز و... آمده است. علامه مجلسى روايت مزبور را بار ديگر از منبع ديگرى آورده اما در آن‏جا نيز نام منبع ياد نشده، بلكه آمده است: وجدت فى بعض كتب المنجمين مرويا عن الصادق (ع)... در اين نقل، بخش اول سخن امام با معلى نيامده بلكه تنها نامهاى ايرانى سى روز آمده است. (همانجا، ج 59 ص 105 – 101) نيز همان روايت را نقل كرده بدون نام منبع و تنها با عبارت: و روى ايضا فى بعض الكتب ... (همانجا، ص 107) جالب آن كه علامه پس از نقل اين سه روايت مى‏نويسد: اين روايات را ما از كتابهاى منجمان نقل كرديم، زيرا از ائمه ما روايت كرده بودند اما من بر آنها اعتمادى ندارم. در نُسَخ آنها نيز اختلافاتى زيادى وجود دارد كه به برخى از آنها اشاره كردم. حقيقت آن است كه اين اسامى براى سى روز از منجمان بوده و روشن نيست به چه دليل به امام صادق(ع) نسبت داده شده است. علامه مجلسى به نقل از ابوريحان - و قاعدتا از الاثار الباقيه - آن نامهاى ايرانى را آورده است. (همانجا، ص 11)
افزون بر اين روايت، نقل ديگرى هم در دوره صفوى مطرح بوده و آن اين است كه هفت سلام به مشك و زعفران نوشتن و غساله آن را نوشيدن و چهل مرتبه سوره يس را بر انار خواندن و شصت مرتبه اين دعا را خواندن كه يا محوِّل الحول و الاحوال حوِّل حالنا الى احسن الحال. اين نقل را آقارضى قزوينى آورده و افزوده كه در جايى معتبر به نظر نرسيده است. مرحوم شيخ عباس قمى هم آن را به نقل از كتب غيرمشهوره آورده و صورت ديگر آن را يا مقلب القلوب و الابصار يا مدبر الليل و النهار يا محول الحول و الاحوال حول حالنا الى احسن الحال ياد كرده است.